-
جـــــــان مـــــــــــــن ..............
جمعه 24 دیماه سال 1395 11:10
جــــــان من ......... بگو امید دل من دلم کجا بردی ؟ چگونه مست نمودی بگو چرا بردی ؟ من از هوای گل و لاله بیخبر بودم مرا به اوج بهاران آشنا بردی مرا چو ماه چو خورشید آسمان کردی مرا چگونه بگویم تو تا خدا بردی تو از کدام بهشت آمدی به شهر دلم که تاب سینه و دل را چه دلربا بردی قسم به عشق به دلهای عاشقان سوگند شکسته بال و...
-
عشــــق ......
جمعه 24 دیماه سال 1395 11:03
عشــق ........ یار من همدم من دلبر دردانه ای من .......عشق زیباست ماه من اختر من گوهر یکدانه ای من ........ عشق زیباست دوست دارم که سرا پا بسوزم با عشق باغ من بلبل من نو گل و پروانه ای من ......عشق زیباست هر سحر باد خزان کرده پریشان دل من تو گل سوسن زیبا تو جانانه ای من ..........عشق زیباست درد غربت به خدا سوخت مرا...
-
محبت .......
سهشنبه 16 آذرماه سال 1395 14:38
محبت ...... میشود امشب بمانی جان من فردا نیست باده ای دیگر نباشد ساقی و مینا نیست درب باغ زندگی را باز یکبار میکنند تا ابد عطر بهاران همدم گلها نیست صبح برخیزی ببینی نیست شور زندگی آن هوای عشق و مستی در بر دلها نیست کس نمی پرسد که مجنون کیست فرهاد در کجاست آتش شیرین عشقی در دل لیلا نیست دست بردار از جدایی ها پلی آباد...
-
بیوفــــــــــــــــا ......
سهشنبه 16 آذرماه سال 1395 14:35
بیـــــــوفـــــــــآ ........... . آمد و شهر دلم زیر و زبر کرد و برفت حال شبهای مرا سخت بدتر کرد و برفت دم دروازه نشستم که شایـــــــد نرود با رقیب آمد و از کوچه گذر کرد و برفت هیچ در شهر نبود حرف و سخن از غم ما دشمن و دوست مرا خوب خبر کرد و برفت گفته بود از سر لطف سرزده آید به برم چشم ما منتظر شام و سحر کرد و برفت...
-
ســــــــرود دل ........
سهشنبه 16 آذرماه سال 1395 14:34
ســــــــرود دل ....... دلم میخواهد امشب تو بیایی در برم باشی در این غربت سرای درد در این ویران سرای سرد کنار بسترم باشی چرا دیگر بهاران نیست ؟ چرا دیگر هوای خانه و پس خانه شادان نیست ؟ چرا دست نوازشگر دگر پیدا نمیگردد ؟ چرا از بهر مه رویان کسی شیدا نمیگردد ؟ چرا در سینه های ما ........ چرا غوغا نمیگرد چرا در شهر عشق...
-
همیــــشه هستــــــــی ......
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1395 14:50
هنوز عطر نفسهایت کنار بسترم باقیست هنوز گلبرگ لبهایت به لبهای ترم باقیست هنوز در کوچه های شب صدای تک تک پایت هنوز تندیس اندامت به دیوار و درم باقیست به من آهسته میگفتی که پرواز کن که پرواز کن مرا تاب و توانی نیست فقط بال و پرم باقیست چقدر از جور این مردم دل افسرده ای دارم ز بس نالیده ام از غم همین چشم ترم باقیست هنوز...
-
تمنــــــــــــــــــا .......
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1395 14:48
تمنـــــــــــــــــــــا ..... بهر دل امشب بمان بگذار جوانی میکنم زنده ام با چشم مستت زندگانی میکنم تا سحر با شعر با صد ها غزل از برایت مهربانم نغمه خوانی میکنم پای تا سر از گلی از غنچه های یاسمن بهر باغ دیدگانت باغبانی میکنم گر غمی در دل تو داری اشک میریزم خموش وقتی میخندی عزیزم شادمانی میکنم دوست دارم در برم باشی...
-
آزادی .......
جمعه 30 مهرماه سال 1395 09:20
-
نـــــــوای دل .....
جمعه 30 مهرماه سال 1395 09:11
نــــــوای دل چنان با عشق تو مستم که از فردا نمیترسم عزیز من نه از فردا که از دنیا نمیترسم تو ماه آسمان من تو خورشید جهان من ندارم بیمی از ظلمت من از شبها نمیترسم کنار ساحل چشمم دگر سیلاب و طوفان نیست تو گشتی ناخدای دل که از دریا نمیترسم اگر غم لشکرانگیزد به قول حافظ شیراز تو هستی ساقی کوثر که از غمها نمیترسم برای...
-
قــــــــــربانی ......
سهشنبه 6 مهرماه سال 1395 11:36
قربانــــــی ........ میشوی لیلای من تا بهر تو مجنون شوم شیرین شوی فرهاد شوم با عشق تو افسون شوم شهر دلم آباد کنی از درد و غم آزاد کنی بالم شوی جانم شوی از این قفس بیرون شوم میسوزم از هجرت هنوز پروانه ام پروانه ام شادم که از مهر تو من دلخون شوم دلخون شوم قربان شوم عید تو است خونم بریز جانم بگیر این رسم و قول عاشقیست...
-
نــــــــــــور خــــــدا .....
سهشنبه 6 مهرماه سال 1395 11:22
نور خـــــــــدا ...... در خانه ای دل خانه نمودی همه جانی در باغ بهشت عطر گلی روح و روانی پروانه شدی شمع شدم بهر تو سوختم تو در دل شب نور خدا نور خدایی اینجا همه در خاک سر سجده گذارند من سجده کنم خاک درت یار تو آنی بیگانه خبر نیست که هر جا تو هستی در فکر تویی دیده تویی سینه نهانی قربان سر و جان و تن و موی تو گردم امشب...
-
جـــــــان منــــــی ....
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1395 11:23
جان منی هر روز بگویم همه جا جان من هستی هر لحظه زنم داد که جانان من هستی خواندم بخدا صد غزل ناب دوچشمت تو باغ گل و دفتر و دیوان من هستی گشتند رقیبان همه دیوانه و مجنون تا مرغ سحر گفت که مهمان من هستی من ترس از این سردی پائیز ندارم تو فصل بهار عطـر گلستان من هستی افسانه ای عشق من تو شهر به شهر رفت در کوچه و پس کوچه و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1395 11:54
مـــــــــاه من ....... من برای ماه خود امشب دل و جان میدهم هر چه میخواهد بخواهد هر نفس آن میدهم زاهدا بیهوده رنج ما مده ما عاقلیم بهر دیدار جمالش دین و ایمان میدهم کفر بر من از چه میبندی مگر می خورده ای من که شیخ و محتسب را درس قرآن میدهم آسمان هرگز ننالم روز و شب سوختی مرا دل کجا بندم به عالم مفت و ارزان میدهم از سر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1395 11:52
هـوای دوســــت ..... میدانم از برای تو مردن گناه نیست عاشق شدن به چشم سیاهت خطا نیست از بوسه های نیمه شبت زنده ام هنوز غیر از شراب کام تو ما را شفا نیست در آشیان گرم دلم جا نموده ای بیزارم از کسی که بگوید خدا نیست اندام مرمرین ترا لمس میکنم پاکیزه تر ز صبح نگاهت نگاه نیست اینجا چقدر بیتو مرا رنج میدهند دانسته اند که...
-
عطر بهشت ....
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1395 11:48
عطر بهشت بیتو کجا سفر کنم باغ و بهار من تویی عشق و امید من تویی بو س کنار من تویی جان به کسی نمی دهم هر نفسم برای تست بهر خدا نوشته ام یار و نگار من تویی هیچ مخواه رها کنم کوچه و شهر و خانه ام لاله و گلعذار تویی دشت و دیار من تویی باده که از لب تو من دوش چو سر کشیده ام ساقی میکده تویی شرب و خمار من تویی چیست بگو نبوده...
-
جـــــــــــا نـــــــم ........
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1395 09:48
غیر از تو مرا همدم و همراز دگر نیست بیهوده مکن قهر که دمساز دگر نیست هر گوشه به شهر ساقی و میخانه زیاد است راز دل دیوانه تویی راز دگر نیست کوشش مکن از بام دلت بال بگیرم من با تو خوشم حاجت پرواز دگر نیست آهنگ غزلهای نگاه تو چه زیباست مستم به نوای سخنت ساز دگر نیست صد بار به خون غرقه نمودند دل ما را ویران شده این قصر که...
-
نگویم نــــــــه .....
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1395 16:43
مرا با چشم مست خود اگر دیوانه میسازی نگویم نه مرا با شمع روی خود اگر پروانه میسازی نگویم نه جهانی زیر و رو کردم که مهمان دلی باشم مرا در دست و پا زولانه میسازی نگویم نه چو میبینم که داری دوست تو دلهای که بشکسته اگر شهر دلم ویرانه میسازی نگویم نه چه زیبا است که مهرت را هنوز در سینه ام دارم اگر جان و دلم را بهر خود...
-
آب حیات ......
جمعه 1 مردادماه سال 1395 10:06
آب حیات ...... باز عشقی در دلم فریاد و غوغا میکند چشم شوخ دلبری هنگامه بر پا میکند باز میبینم که سر تا پا وجود عاشقم غنچه از بوستان عفت را تمنا میکند سینه جایی نیست هرکس سر زده مهمان شود هر گل زیبا وفا کرد در برش جا میکند گفتمش آب حیاتم بوسه ای لعل لب است این نمیدانم چرا ... امروز و فردا میکند دلبری دارم که جانان دل و...
-
شعــــر غم .........
جمعه 1 مردادماه سال 1395 10:00
میروی از دل ما با دگری ناز مکن هر چه کردی تو به ما با همگی ساز مکن سخت محتاج نگاه تو اگر ما بودیم درب زیبای دلت بهر کسی باز مکن خواستم تا به ابد همدم و همراز شویم بیوفا خانه ات اینجاست تو پرواز مکن هر که را لایق آغوش شب و روز تو نیست نفست با نفس هر بتی دمساز مکن باز در شهر خدا باز دلی میمیرد ای دل عاشق من شعر غم آغاز...
-
موج خــیال ........
جمعه 1 مردادماه سال 1395 09:57
تنها نه از جفا دل مارا شکسته ای جانم خبر شدم که تو دلها شکسته ای اشکت اگر چکید نه از غصه بود و غم با خنده موج و قامت دریا شکسته ای کردم نگاه به چشم سیاهت به شوق و ذوق خورشید را به دامن شبها شکسته ای داشتم هوس که سر زده آیم به کوی تو از مرغکان باغ پر ما شکسته ای دیگر قلم به یاری گل واژه ها نرفت موج خیال شعر مرا تا...
-
اقـــــــــــــــــــــرار .....
دوشنبه 31 خردادماه سال 1395 12:13
-
یـــــــــــــــــــــــــار .......
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1395 13:17
من برای که تو هستی همه جا خوشبختم با خیالت به خدا پا به پا خوشبختم از کسی هیچ مپرس حال شب و روز مرا تو وفا کن به همه بیوفا خوشبختم جای پایت به دلم تا به ابد باقی ماند تو ندانی که چرا وای چرا خوشبختم ماه من آمد و خندید چقدر زود برفت من به دیدار همان نیم نگاه خوشبختم این خوشم اینکه فقط کشته ای چشم تو شدم با غمت زیر همین...
-
نازنـــــیــــن ......
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1395 13:15
من از امروز من از فردا من از فردای بی فردا میترسم من از صبح که خاموش است من از شام که دلگیر است من از هر شب من از شبها میترسم من از افسانه ای غربت من از ظلم بشر در کوچه های درد من از اشک یتیمی بی کس و تنها میترسم من از جهل و جهالت از غرور سرد آدمها میترسم من از باغی که رنگ گل ندیده من ازچشم شقایق بی کفن مرده من از هر...
-
فراق گل ......
دوشنبه 3 خردادماه سال 1395 10:36
-
فراق گـــــــــــل .......
دوشنبه 3 خردادماه سال 1395 10:31
دیگر نفس نمیکشم اینجا هوا نیست عطر بهار دلبر چشمان سیاه نیست دیگر به باغ شهر دلش سر نمیزنم آهنگ عشق و نغمه ی دستان سرا نیست پائیز رسیده است و شتابان رسیده است اینجا برای دیده و دل آشنا نیست میمیرم از فراق گل و لاله های دشت کنج قفس بخاطر زخمم دوا نیست گفتی که صف کشیده همه عاشقان تو فهمیده ام که شهــر دلت جای پا نیست...
-
نــــــــور مـــــــاه .......
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1395 14:11
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1394 10:47
-
گلــــــــــــه ......
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1394 10:43
در جهان پر غم و درد آشنا پیدا نشد چون سپردم دل به هر کس با وفا پیدا نشد برگ زرد خسته ام از باد و طوفان خزان عندلیبی بلبلی یک همنوا پیدا نشد کس نیامد از وفا مهمان شبهایم نگشت هیچ یاری بهر دل از بهر ما پیدا نشد از کلیسا تا به مسجد بارها ره برده ام دور هر بت خانه گشتم آن خدا پیدا نشد گفته اند هجران جانان درد بی درمان بود...
-
کلام شب ....
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1394 10:33
هر چه است در کنج دل امشب به یغما میبرند دین بردند عقل بردند جان به فردا میبرند بسکه جایی نیست دیگر کنج باغ دیده ام اشک چشم عاشقم را سوی دریا میبرند مرده ام با خود ببر دانی که دل مال تو است بیدل و بیکس مرا تنهای تنها میبرند لاله ها از درد مجنون داغها دارند به دل قصه ای هجران مارا بهر لیلی میبرند ماه کنعان مرا از قهر...
-
نازنین .......
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1394 11:54