نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

نــــــــامـــــــه .......


من عاشقانه شعر خدا را نوشته ام
از مستی نگاه تو هر جا نوشته ام

هر بار سر به دامن پاکت گذاشت دل
بی آشنا بی کس و تنـــــــها نوشته ام

امشب غروب سرد خزان است تو نیستی
در برگ برگ خسته ای گلـــها نوشته ام

با من چه کرده ای که مرا مست کرده ای ؟
هــــــــــــــر بار از برای تو شبها نوشته ام

بیمار چشم شوخ تو گشتم دگر مپرس
با هر سرود اشک به دریــا نوشته ام

دلبسته نیستم به زر و زیور و طلا
شعری برای عاشق شیدا نوشته ام

امروز رسیده است که بخوانی نــامه ام
دارم ترا دوست .......چه زیبا نوشته ام

خورشید عشق ...


عشق زیباترین گــــــــــوهر دنیاست رفیق
یک نفس مهر و وفا صبح دلاراست رفیق

دشت در دشت محبت گل بیخـــــــــــــــار بود
شهر عشق شهر قشنگ خانه ای زیباست رفیق

کوچه هایش گل و گلزار خزانش بهـــــار
دشت و کوه و چمنش بستر گلهاست رفیق

درب میخانه ای عشق بسته نگردد هرگز
ساقی و محتصب و شیخ به آنجاست رفیق

گــــر به خون غرقه کنند عاشق دلسوخته را
عشق در مکتب ما آن ره ای مولاست رفیق

سخن از پاکی دریا کنید کور نشوید لال نشوید
روح عاشق به زمین نیست به بـــالاست رفیق

گلـــــــــه .......


زندگی از بس شکستن داشت ما را هم شکست
از دلم هــرگز نگویم دست و پا را هم شکست

شکوه کردیم گریه کـــــــردیم از جفای این و آن
بخت ما یاری نکرد حرف و صدا را هم شکست

بنده ای خورشید گشتیم ماه از مــا رو گرفت
اختری چشمک زنان صبح حیا را هم شکست

ساقی میخانه دیشب تـــــــا سحر بیدار بود
محتصب دیوانه شد خم دوا را هم شکست

از کجا حرف دلم تکرار گویم ........ عاشقم
باور جانان نشد دست دعــــــــــا را هم شکست

ناله ام هفت آسمان را با خبر از مــــا نمود
ای خدا ما را ببخش قلب شما را هم شکست

گفتا برو شاعر ....


گفتم به دلم جا کن گفتا به خـــــدا عیب است
گفتم ترا خواهم گفتا کـــه به ما عیب است

گفتم شده ام مستت یکبــــــــار نگاهم کن
گفتا گناه دارد این شور و نوا عیب است

گفتـــــــم هوسی دارم بوسیدن لبـــــــهایت
گفتا خطا گفتی بی چون و چرا عیب است

از عشــــــق سخن گفتم گفتا قبولـــــم نیست
پوشید رخش گفتا این مهر و وفا عیب است

گفتم نداری دل در سینه مگر سنگ است
گفتا برو شاعر این حرف شما عیب است

با غم سلام کــــــردم آن یار که دگر میرفت
آهسته به او گفتم این جور و جفا عیب است

غزل شیرین .......

تو که در کنج دلی من به خـــــــــدا آبادم
از غم و غصه و درد از همه چیز آزادم

شب من شب نبود چون تو مرا خورشیدی
از هــــــــــــــوای نفست دلبر من دلشادم

ناز تو ناز و ادایت چقدر زیبا است
میرسد تا به فلک شادی مــن فریادم

حرف شیرین بــــگو تلخی ایام بس است
من که با نیم نگاه ..... نیم نگاه فرهادم

ندهم دامن وصل تو ز دست ای بت من
تو همیش مــــاه منی کی بروی از یادم

نوای آشنا .......


صدای عشق زیبا است  که ما را همصدا  هستی
گل صبح بهارانی نوای آشنا هستی

به دشت سرد تنهایی خدا را هم نمی بینم
ترا دارم کنار دل تو هستی هر کجا هستی

به قرآن آیتی خواندم ...... وفا دار با وفا باشید
کدامین درس دین خواندی که اینقدر با وفا هستی

دعای آشنایی ها ترا ورد زبانت است
تو یک دیوان ثنا هستی تو یک دفتر دعا هستی

به تو دادم سر و جانم بگیر بردار مال تو
همین دانم دوا هستی همین دانم شفا هستی


بهار عشق امروز نیست مرا هردم بهارانی
تو هستی واژه های شعر تو آهنگ صدا هستی