نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

ســــــــرود دل ........

ســــــــرود دل   .......

دلم میخواهد امشب تو
بیایی در برم باشی
در این غربت سرای درد
در این ویران سرای سرد
کنار بسترم باشی

چرا دیگر بهاران نیست  ؟
چرا دیگر هوای خانه و پس خانه شادان نیست  ؟

چرا دست نوازشگر دگر پیدا نمیگردد  ؟
چرا از بهر مه رویان
کسی شیدا نمیگردد  ؟
چرا در سینه های ما ........
چرا غوغا نمیگرد
چرا در شهر عشق  دیگرکسی رسوا نمیگردد  ؟
چرا مهر و محبت قصه ای لیلی و مجنون بود   ؟
دگر شیرین نمیبینی
دگر فرهادی در کار نیست
دگر از بهر شبهایت کسی بیدار و بیمار نیست
کسی دیگر نمی آید
کسی از بهر درد  تو
برایت هیچ  .......... غمخوار نیست

هوای خانه طوفانیست
هوای کوچه و باغ و چمن
امروز بارانیست

گل پژمرده ای افتاده است در آب
میان برگ های زرد پوسیده
میان برگ های سرخ خشکیده

من این جا در غبار غصه های شب
فقط آرام میگریم
گل پائیزی دل را دگر عطر جوانی نیست
دگر شور و نوای شادمانی نیست

دلم امروز میخواهد
دلم امشب میخواهد
دلم هر لحظه میخواهد
بیایی همدمم باشی
بیایی روز ها خورشید
بیایی شام ها ماهم
بیایی اخترم باشی
تو هستی گوهر نابی
بیایی گوهرم باشی
بیایی جان من گردی
بیایی در برم باشی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد