نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

انتظار ......

مست مستم از دوچشم مست و شهلایش هنوز

کی فراموش میکنم آن قد بالایش هنوز

تا سحر دست مسیحایش کنار بستر است

زنده ام میخواهمش عطر نفسهایش هنوز

شمع آرام میشود خاموش میگردد ولی

چشم دل بیند که میبینم رخ نازش هنوز

فرش ره کردم گلستانی که می آید ز راه

بوی ناز و عشوه دارد غنچه گلهایش هنوز

دست های خسته ام حس میکند اندام او

محو و دلشادم ز لعل و شهد لبهایش هنوز

بی وفا کی میشود دل باز میگردد شبی

انتظارم انتظار ماه تابانش هنوز

نا امیـــــد ...

تا زنده ام امید به فردا نمیکنم

دل کنده ام ز یار خدایا نمیکنم

چون لاله ها که مرگ بهاران ندیده بود

فریاد زار و ناله به صحرا نمیکنم

مست شراب شعر تو بودم تمام شب

دیگر هوس به ساقی و مینا نمیکنم

ای آسمان ستاره ی غمگین شب کجاست

هر گوشه ی که است تماشا نمیکنم

میگفت عاشقم ولی حرفش بهانه بود

از سنگدلان وفا تمنا نمیکنم

یکدم نگشت به لعل لبش آشنا لبم

دیگر نثار بوسه به لبها نمیکنم

گفتم دعا کن که بمانم به عشوه گفت

دست دعا به عالم بالا نمیکنم

میبرد سیل اشک مرا لحظه ی وداع

ترسی من از تلاطم دریا نمیکنم

ای مرگ غریب شهر شدم سر نمیزنی

دیگر هوس به بودن دنیا نمیکنم

احساس پاک شاعری را زیر پا نمود

گویا که مرده ام که پروا نمیکنم