ای کاش کسی ، با دل دیوانه نمی بود
در شهر خدا ، خانه ی ویرانه نمی بود
چون مست و خرابند همه محتسب و شیخ
در دست بت میکده ، پیمانه نمی بود
شمعیم که ناچار بسوزیم به محفل
هیچ عاشق جانسوز چو پروانه نمی بود
اشکی به دل غمزدگان راه نمی داشت
غم هیچ نمی بود ، که غمخانه نمی بود
گر مهر و وفا بود به دل ، آب زلالی
سوزی به دل عاشق مستانه نمی بود
دستان نوازشگر آن لعبت زیبا
از ظلم و ستم کاش به زولانه نمی بود
این مست که پرپر کند هر روز گلی را
ای وای نمیشد ، که میخانه نمی بود
بیچاره نداند که چی گوید به دو طفلش
شب ماتم بی نانی ، به هر خانه نمی بود
یکروز جمعه ، عشق خدا میرسد از راه
ای کاش جهان،بی رخ جانانه نمی بود