نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

وطــــــــــن ...............

وطــــــــن     ..........
باز در باغ بهشت درد و غم ماست  رفیق
باز افسانه ای اشک قصه ای دریاست رفیق

باز آنجا که نفس داشت نفس های تنم
غصه ای مردن دل ماتم کبراست رفیق

زادگاهم گل مهر عطر وفا داری داشت
بستر دزد و دغل پر پر گلهاست رفیق

از کدامین شر و شور یا ز جهالت گویم
هر چه است از من و تو از من و از ماست  رفیق

پدر پیر هنوز چشم به راه پسر است
یوسف گمشده اش بند زلیخاست   رفیق

صد هزار عشق اگر بود در آن کوچه ای شهر
خار نامردمی و ظلم در آنجاست رفیق

حال ما به نشود دشمن و دوست فرق نکنیم
بخدا ناحق و حق خوب هویداست رفیق

گر دهیم دست به دست صبح بهار می آید
کشور و میهن ما خانه ای زیباست رفیق

ترا میخواهم ........

 ترا میخواهم   ......
بعد مرگم هنوزم باز ترا میخواهم
پری و حور چه کنم من شما میخواهم

از سحر یاد گرفتم که شب میگذرد
چشم زیبای تو زیباست شفا میخواهم

درسی از عشق مگو ما به خدا استادیم
از گل لعل لبت صبح دعا میخواهم

کس در این شهر نبود روح و روانم ببرد
دیدمت دل صدا  کرد خدا میخواهم

عطر باغ تن تو شعر و غزل هدیه کند
از نفس بی نفسم آب و هوا میخواهم

عمر ما بیخبر از گرمی آغوش گذشت
از سر لطف و وفا از تو دوا میخواهم

عطــــــر وفا ........

Mit Öffentlich geteilt

عــطر وفــا
رسم ما نیست که دل را بدهیم جان ندهیم
کعبه را هدیه کنیم حــــرمت ایمان ندهیم
عشق مهمان تن و روح و نفسهای من است
این گناه است کــــــه پیمانه به مهمان ندهیم
حاجتی نیست قسم یـــــــاد کنم پیش خدا
دل به هر بی سر و بی پا به قرآن ندهیم
آمدی خانه ای دل خوب بمان مال تو است
ما به جز عطر گل و لاله و ریحان ندهیم
فصل تنهایی ما را تو خریدی بردی
تار زلفت بــه بهار باد بهاران ندهیم
بوسه ای شعر سراپای ترا لمس کند
ما برای دگری دفتر و دیوان ندهیم
مصرع اول شعــــر زیر لبت تکرار کن
رسم ما نیست که دل را بدهیم جان ندهیم

نــــــــامـــــــه .......


من عاشقانه شعر خدا را نوشته ام
از مستی نگاه تو هر جا نوشته ام

هر بار سر به دامن پاکت گذاشت دل
بی آشنا بی کس و تنـــــــها نوشته ام

امشب غروب سرد خزان است تو نیستی
در برگ برگ خسته ای گلـــها نوشته ام

با من چه کرده ای که مرا مست کرده ای ؟
هــــــــــــــر بار از برای تو شبها نوشته ام

بیمار چشم شوخ تو گشتم دگر مپرس
با هر سرود اشک به دریــا نوشته ام

دلبسته نیستم به زر و زیور و طلا
شعری برای عاشق شیدا نوشته ام

امروز رسیده است که بخوانی نــامه ام
دارم ترا دوست .......چه زیبا نوشته ام

خورشید عشق ...


عشق زیباترین گــــــــــوهر دنیاست رفیق
یک نفس مهر و وفا صبح دلاراست رفیق

دشت در دشت محبت گل بیخـــــــــــــــار بود
شهر عشق شهر قشنگ خانه ای زیباست رفیق

کوچه هایش گل و گلزار خزانش بهـــــار
دشت و کوه و چمنش بستر گلهاست رفیق

درب میخانه ای عشق بسته نگردد هرگز
ساقی و محتصب و شیخ به آنجاست رفیق

گــــر به خون غرقه کنند عاشق دلسوخته را
عشق در مکتب ما آن ره ای مولاست رفیق

سخن از پاکی دریا کنید کور نشوید لال نشوید
روح عاشق به زمین نیست به بـــالاست رفیق

گلـــــــــه .......


زندگی از بس شکستن داشت ما را هم شکست
از دلم هــرگز نگویم دست و پا را هم شکست

شکوه کردیم گریه کـــــــردیم از جفای این و آن
بخت ما یاری نکرد حرف و صدا را هم شکست

بنده ای خورشید گشتیم ماه از مــا رو گرفت
اختری چشمک زنان صبح حیا را هم شکست

ساقی میخانه دیشب تـــــــا سحر بیدار بود
محتصب دیوانه شد خم دوا را هم شکست

از کجا حرف دلم تکرار گویم ........ عاشقم
باور جانان نشد دست دعــــــــــا را هم شکست

ناله ام هفت آسمان را با خبر از مــــا نمود
ای خدا ما را ببخش قلب شما را هم شکست

گفتا برو شاعر ....


گفتم به دلم جا کن گفتا به خـــــدا عیب است
گفتم ترا خواهم گفتا کـــه به ما عیب است

گفتم شده ام مستت یکبــــــــار نگاهم کن
گفتا گناه دارد این شور و نوا عیب است

گفتـــــــم هوسی دارم بوسیدن لبـــــــهایت
گفتا خطا گفتی بی چون و چرا عیب است

از عشــــــق سخن گفتم گفتا قبولـــــم نیست
پوشید رخش گفتا این مهر و وفا عیب است

گفتم نداری دل در سینه مگر سنگ است
گفتا برو شاعر این حرف شما عیب است

با غم سلام کــــــردم آن یار که دگر میرفت
آهسته به او گفتم این جور و جفا عیب است

غزل شیرین .......

تو که در کنج دلی من به خـــــــــدا آبادم
از غم و غصه و درد از همه چیز آزادم

شب من شب نبود چون تو مرا خورشیدی
از هــــــــــــــوای نفست دلبر من دلشادم

ناز تو ناز و ادایت چقدر زیبا است
میرسد تا به فلک شادی مــن فریادم

حرف شیرین بــــگو تلخی ایام بس است
من که با نیم نگاه ..... نیم نگاه فرهادم

ندهم دامن وصل تو ز دست ای بت من
تو همیش مــــاه منی کی بروی از یادم

نوای آشنا .......


صدای عشق زیبا است  که ما را همصدا  هستی
گل صبح بهارانی نوای آشنا هستی

به دشت سرد تنهایی خدا را هم نمی بینم
ترا دارم کنار دل تو هستی هر کجا هستی

به قرآن آیتی خواندم ...... وفا دار با وفا باشید
کدامین درس دین خواندی که اینقدر با وفا هستی

دعای آشنایی ها ترا ورد زبانت است
تو یک دیوان ثنا هستی تو یک دفتر دعا هستی

به تو دادم سر و جانم بگیر بردار مال تو
همین دانم دوا هستی همین دانم شفا هستی


بهار عشق امروز نیست مرا هردم بهارانی
تو هستی واژه های شعر تو آهنگ صدا هستی

سجده

سجـــــــــده ......

شعـــــــر چشمت چقدر واژه ای زیبا دارد
چقدر آتش شوق ...... ناز و ادا ها دارد

بوسه ای عشق گل لعل لب سرخ تو است
داستانیست کــــــه تا صبح به لب ما دارد

سر بلند کــــــــــــن ببین سجده برای تو کنند
هر که دین داشت نداشت هر که کلیسا دارد

ترک غمهای زمین کن زمـــان میگذرد
گرچه امروز گذشت چشم به فردا دارد

قامتت سرو رسا است به باغ دل مـــــا
گر بهار است خزان عطر تو تنها دارد

میتوان عشق تو بود یک غزل ناب نوشت
دل شاعر کــــه تنگ نیست دل دریا دارد

دوست

دوست ........

پرسان دلم کردی بی چون و چرا خوب است
وقتی که تو با مایی آری به خـــدا خوب است

با صبح ندارم کـــــــار شبهای وصال کافیست
با عطر تنت این جا این آب و هوا خوب است

دیدند قـــــــــد بالایت بی مذهب و دین گشتند
ای بت تو چه زیبایی حال دل ما خوب است

غم نیست در این خانه رفتند کـــــــــــــه ترا دیدند
خوب است تو این جایی بی درد و دوا خوب است

قربان کنیم سر را چون دوست کنار ماست
این اختر تابانم بـــــــا ناز و ادا خوب است

ای عشق بگیر دل را بــــــــا بوسه نگهدارش
این شعر ترم امشب با مدح و دعا خوب است

قاصدک

قــــــاصدک .......

قاصدک حرف دلـــم از دل شیداست ببر
هر کجا آن مه ای من آن گل زیباست ببر

قاصدک یک نفس از عشق در این سینه ای ماست
تو به آن کــــــــــــــــوچه که آن یار دلاراست ببر

فرش راهم شده است فصل غم و فصل خزان
قاصدک اشک مـــــن همسایه ای دریاست ببر

از غروب سرخی چشمان مرا قرض کنید
قاصدک این دل مــــن غرق تمناست ببر

باده از باده ای آن میکده ای شــــــــهر بیار
هر چه بی نام و نشان غصه و غمهاست ببر

قاصدک مهر و وفا از دل من هدیه بگیر
بهر آن دلبر زیبا کـــــــــــه فریباست ببر

نیت

نیت .......

شعر امروز مرا کاش بخوانی نروی
قصه ای عشق مرا خوب بدانی نروی

منکه همسایه ای خشکیده ای یک باغ گلم
کاش چنـد بوسه ای گرمی بنشانی نروی

بـه نیت دامن مهتاب گره ها زده ام
تو سحر آمده از لطف بمانی نروی

جان من بسته ای آن زلف پریشان تو است
خوب بگیر جان مــــــرا تا که توانی نروی

نفسم عطر گل غنچه ای لبها گرفت
شکر و شهد به کامم بچکانی نروی

داستان من و مجنون به شهر پیچیده
کاش کابوس غــــم ما برانی نروی

باور کن

بـــــــــاور کـــــــــــن .......

دل من مال تو تنهاست مـــرا باور کن

خانه ی مهر تو اینجاست مرا باور کن

خلقی دیوانه بـــــه چشمان سیاه تو شدند

جان و دل محو تماشاست مرا باور کن

شاید امروز نیایی به سر کشته ی خویش

مردن از بهر تو زیباست مـرا باور کن

قصه ی اشک دو چشمم همه جا شهره شده

باغ دل گوشه ی دریاست مرا باور کــــــن

صد هزار شعرسرودند برای رخ تو

غزل ناب تو از ماست مرا باور کن

خانه ی عشق تو گرم است اگر می آیی

سینه را منزل و ماواست مرا باور کن

وفــــــــــــــــــــا

قصه ی دل به آشنا نکنید
یاد اشکم به ناخــدا نکنید

تب عشقی گرفته جان و تنم
داروی دردم التجــــا نکنید

مست چشم سیاه یار شدم
نازنینان به من نگاه نکنید

شب خاموشی دل است امشب
با رقیبم مرا رهــــــــــا نکنید

راز عشاق با وفــــا اینست
دوستان را ز هم جدا نکنید

من که شب تا سحر خدا گفتم
سر خــــــــاکم خدا خدا نکنید

تا نفس داشتم دعـــــــا کردم
صوفی و شیخ را صدا نکنید

خون سرخی که میچکد از چشم
دست و پــــــای کسی حنا نکنید

اشک و زاری و ماتم و افغان
آسمان کـــرده است شما نکنید

بنویسید به سنگ تربت من
حرمت عشق زیر پا نکنید

گل بی خار

گل بی خــــــار .......

خوب میدانم که عاشق میشوم ...... هر بار نه
میدهم دل را برایت بهر کس....... تکرار نه

جــــــان خواستی بی دریغ تقدیم نامت میکنم
آرزو دارم شوی مستم ولی ...... بیمار نه

فرش راهت کرده ام از باغ عمرم غنچه هــــــــــــا
هر چه زیبا است بردار شاخه ای از........ خار نه

قسمتم بـــــــــود عاشق چشم سیاهت مـــــــــــــن شوم
از کسی ترسی ندارم .... یک کمک ...... بسیار نه

نام تو هــــــر واژه ای شعــــــــر ترم گردیده است
خواب خوش دارم کنارت هیچ مکن........ بیدار نه

سالها در خــــــلوتم دل را به زندان کــــــــرده ام
حلقه کن زلفت به پایم حلقه ای آن ........ دار نه

آرزو

آرزو .....

خواستی که بیایی به برم حــــرف بدی نیست
خواستی که شوی تاج سرم حرف بدی نیست

از دشمن و از دوست بپرس گنج وفایم
شادم که گرفتی خبرم حرف بدی نیست

از بوسه و از قصـــــــه ای آغوش نگفتم
گفتم که تو هستی گهرم حرف بدی نیست

در غربت مـــا کس غزل و شعر نخواند
هستی تو مرا شعر ترم حرف بدی نیست

آوازه ای چشمـــــــان تو در شهر دل ماست
از لطف سحری کن سحرم حرف بدی نیست

غمهای جهــــــان میرود ای دوست بیایی
خواستی که بیایی به برم حرف بدی نیست

غزل تنهایی

غزل تنـــــهایی .......

شکستن هم بلــــد هستی نگفتی روز آشنایی
فقط گفتی که میمانی فقط گفتی که از مایی

برایت یکدلی دادم گل ســــــرخ وفایم بود
تو ای گلبرگ زیبایی چقدر طناز و زیبایی

مرا در دیده باران است شبی مهمان چشمم باش
نمی دانی کــــــــجا هستم نمی پرسی که دریایی

همین دیشب مــــــرا ساقی نمیداد بـــــــــاده ای دیگر
به من میگفت تو خود مستی به من میگفت که شیدایی

هوایی یاد تو این جاست خوشم با عطر نام تو
دل بشکسته ام بشکست خبر دادنـــــد نمی آیی

جوانی یک نفس درد بود به پیری هم غم پائیز
زمستان بیتو آســـان نیست نداری هیچ پروایی

سحــــر مرغان تنهایی برایم این غزل گفتند
در این عالم همه سردند تو هم تنهایی تنهایی

گل من

گل من ....

تو از من آرزوی کن سر و جانم فدای تو
تمام هست و بود من برای تو بـــه پای تو

زبان شاعرم جـانم دوای درد مهجوریست
همین شهد و عسل از تو لبان من دوای تو

گل من خوب میدانم که چشمانت بهاران است
خدا داند به دشت و کـــوه به باغ دل هوای تو

گناه کردن بلد نیستم عبادت میکنم یک بت
نماز صبح و شام من عزیز من برای تــو

دگـــــــــر آرام نمیگیرد دل دیوانه ام امشب
به گوش دل نوای تو چه زیبا است صدای تو

الهی آسمان از تو تمام عشق و جان از تو
ترا خواهم کنار دل بــه صبح دیده جای تو

تقدیر

تقــــــدیر .......

عشق تو واژه ای زیبــــــای نفسهای مــــــــــن است
هر دلی حرف تو گفت شعر تو داشت جای من است

من که هر شب غزل چشم ترا می دزدم
صبح زیبا نگران من و شبهای مـن است

در دل باز بکن فصل خــــــزان عیش نداشت
غم این کوچه ای سرد همدم غمهای من است

عاشقان نذر گرفتند من و تو مــا شویم
بخدا آن گل ماه آن گل زیبای من است

نیست ما را هــــــوس باده و میخانه و می
مستی و شور جنون قسمت دنیای من است

بی ادب نیستم حرفیست کــــــــــه طبیبان گفتند
کنج لب ...... کنج لبش حب دواهای من است

آسمان هدیه ای زیبای تو از مـــــــــا نشد
چشم طوفانی ما قصه ای دریای من است

جوانه

جــــــوانه .......

بیا ستاره ای شبهای عاشقانه شویم
بیا بمان که بمانیم جاودانه شویــــم

بیا که شعر دلم را فرشته میخواند
بیا خدای غزل باش بیا ترانه شویم

به فصل سرد خزان مرگ دل تنهاییست
به چشم مست تو مستم بیا جوانـــه شویم

نوای مهر و وفا کنج باغ خـــــــــــانه کند
سرود همدلی زیباست ...... آشیانه شویم

گناه چشم تو گر نیست از چــــه مینالم
در این رواق زبرجد بیا که خانه شویم

شبانه نام ترا زیر لب کنم تکـــــــرار
هنوز هوای تو دارم بیا که شانه شویم

غـــــروب ......

غروب   ......
از عشق هزاران سخن ناب شنیدیم
افسوس که عاشق شدن مردم دنیا ندیدیم
با ناز و ادا هرچه که دل بود ربودیم
مستانه و دیوانه به هر سو دویدیم
سنگ بود به هر گوشه ای دل سنگ سیاه بود
دیدیم و نگفتیم چه است زود خریدیم
در باغ وفا قامت ما سرو رسا بود
از جور زمان جور بتان وای خمیدیم
ما را نبود بال و پر و عادت پرواز
سرد بود هوای نفست ما که پریدیم
غمهای جهان را چه کنم هدیه تو دادی
ای عشق برو ما که ز تو خیر ندیدیم

جوانه .....

جــــــوانه   .......
بیا ستاره ای شبهای عاشقانه شویم
بیا بمان که بمانیم جاودانه شویم
بیا که شعر دلم را فرشته میخواند
بیا خدای غزل باش بیا ترانه شویم
به فصل سرد خزان مرگ دل تنهاییست
به چشم مست تو مستم بیا جوانه شویم
نوای مهر و وفا کنج باغ خانه کند
سرود همدلی زیباست  ......  آشیانه شویم
گناه چشم تو گر نیست از چه مینالم
در این رواق زبرجد بیا که خانه شویم
شبانه نام ترا زیر لب کنم تکرار
هنوز هوای تو دارم بیا که شانه شویم

تقــــدیر ....

تقــــــدیر  .......
عشق تو واژه ای زیبای نفسهای من است
هر دلی حرف تو بود شعر تو بود جای من است
من که هر شب غزل چشم ترا می دزدم
صبح زیبا نگران من و شبهای من است
در دل باز بکن فصل خزان عیش نداشت
غم این کوچه ای سرد همدم غمهای من است
عاشقان نذر گرفتند من و تو ما شویم
بخدا آن گل ماه آن گل زیبای من است
نیست ما را هوس باده و میخانه و می
مستی و شور جنون قسمت دنیای من است
بی ادب نیستم حرفیست که طبیبان گفتند
کنج لب  ...... کنج لبش حب دواهای من است
آسمان هدیه ای زیبای تو از ما نشد
چشم طوفانی ما قصه ای دریای من است

یــــــــــــاد .....

یــــــــــــاد   .....
این کوچه ای ما سرد و غمین است تو نباشی
این خانه ای دگر سخت حزین است تو نباشی
پروانه ای میسوخت به آتش سخنی گفت
بعد تو مرا قصه همین است..... تو نباشی
پرواز کنیم سوی کدامین نفس مهر
هر گوشه که شیطان لعین است تو نباشی
دل غیر تو عادت به کسی هیچ نگیرد
میخانه به میخانه و میخانه نشین است تو نباشی
دروازه ای دل باز نکنید عشق دروغ است
صد دزد و دغل باز به کمین است تو نباشی
اشکم که چکیدحرف دلم زیر لبش بود
یادت بخدا بر در و دیوار نگین است تو نباشی

سجده به عشق

سجده به عشق
همیشه چشم سیاهت نوازش جان است
همیشه صبح نگاهت طلوع ایمان است
همیشه قول و قرار است به عشق سجده کنیم
که عشق آیتی از سوره های قرآن است
بهار خسته ای عمرم به درد هجر گذشت
بیا که فصل دو چشمم هوای باران است
مرا به خانه ای عیش وطن دگر مبرید
گلی که خار نداشت از جفا ویران است
نمی شوم ز می و باده های میکده مست
که شهد و شیر و شکر بوسه های جانان است
به دست و پای دلم حلقه حلقه کن زلفت
به بند عشق تو مانده مرا آسان است
دعا کنید سفر کرده از سفر آید
امید من به خدا نو بهار بوستان است

گهـــــــــر عشق .....

گهـــــــــر عشق  .....
ماه من زندگی را سخت نگیر زندگی زیباست هنوز
زندگی یک گهر عشق به دل ماست هنوز
کوچه ای نیست که آنجا نبود صبح بهار
مستی باد و شقایق همه پیداست هنوز
گرچه بی مهری و نامردی شده مُد زمان
گوشه ای شهر شما دلبری شیداست هنوز
قامت سرو که صد بار شکستند به جور
ریشه اش ناز کنان بر لب دریاست هنوز
ماه را هر کسی دید گفت که جانان من است
راست گفتند به خدا همدم شبهاست هنوز
گریه کردیم و فغان هر که دل ما شکست
ای خوشا عشق نفس دارد و اینجاست هنوز
خبرش کن که هنوز شاعر شوریده ترا میخواهد
ما که مجنون صفتیم قصه ای لیلاست هنوز

زندگــــــــی ................

زندگی .......

زندگی چند قطره اشکی شام تاری بود گذشت
غنچه ای بی بند و باری بی بهاری بود گذشت

مست بودیم قدر همدیگر ندانستیم چرا ؟
عاشقی ها مهربانی روزگاری بود گذشت

سرمه ای چشمم کنم آن خــــاک پاک میهنم
وای خورشیدی میان یک دیاری بود گذشت

آدمیت نام داشت نــــــــــام و نشانی از بهشت
خنده های کنج لب ها چون غباری بود گذشت

میشوم قربان آنکس از وفا نامی گذاشت
دوستی با آشنایی انتظاری بــود گذشت

آتشی آتش زد و خاکسترم کــــــــــــــرد و برفت
قلب سردش یک سواری تک سواری بود گذشت

دل.......... بله من مقصدم سنگ سیاست
از برای شاعران لوح مزاری بود گذشت

سوگند

سوگند .....

قسم نمیخورم اما قسم که مـــاه ترینی
قسم که صبح بهاران قسم که بهترینی

قسم به شعر دوچشمت به واژه های نگاهت
قسم به مهر و وفایت که آسمـــــــان زمینی

قسم که عشق نشسته دوباره در بامـــــم
قسم که کرده ای فرهاد قسم که شیرینی

قسم به مقطع زیبای ناب هر غزلم
قسم که پاکترینی قسم که خوبترینی

بهانه میکند این دل به شوق دیدارت
قسم که اختر تابان قســم که پروینی

نوای عیش در این غـــربتم نمیبینم
هزار مرتبه سوگند که دین و آئینی

چگونه اشک نریزم کــــه یاد تو اینجاست
قسم که خنده به لب میکنی به دل غمگینی

قسم کـــــه بوسه بگیرم دوباره خواهم داد
قسم که شهد و شکر است قسم که شیرینی

آغوش خیال

آغوش خیال ....

هر چه در شهر طلایی خدا بود تو دادی به مـــــن
عطر گل بود بهار بود و صفا بود تو دادی به من

غزل ناب لبت بــــــــــــا می گلگون شراب
که دوای دل ما بود شفا بود تو دادی به من

باغ پــــــــــــــــــــر بود ز صبح نفست میدانـــــم
هرچه خواستم همان آب و هوا بود تو دادی به من

اخـــــــــــتران جلوه کنان مـــــــــال نگاهت گشتند
خواهشم صورت ماه روی شما بود تو دادی به من

این فلک هر چه که بود قسمت مــــا هیچ نداد
آرزویم ز جهان مهر و وفا بود تو دادی به من

شب در بستر آغــــــــوش خیـــــالت خفتم
یک بهشت عشق به ما بود تو دادی به من

حال که هستی بمــــــــــان تا نفسم باقی است
نام تو زیر لبم بهر دعا بود تو دادی به من

تقدیر

تقدیر ......

از عشق خبر نیست در این شهر خرابیم
از درد و غم و غصه ای دنیا به عذابیم

بیگانه شدند دشمن و دوست خوب همه رفتند
ما کــــــــه هنوزم دیده به در چشم به راهیم

در وادی دلتنگی ما حرف کسی نیست
از یاد یکی دلبر فــــــــــــرزانه کبابیم

تقدیر نوشت نام قشنگش به دل مـــا
شوریده سر از جام لبش جام شرابیم

دانست به هر واژه سرودی ز غم اوست
چون روح نوازشگر عشق تـــــار ربابیم

پرسان دلم را بکن ای مـــاه درخشان
ترسم که شبی آیی و ما غرقه به خوابیم

ماتم

مــــــاتم ......

پرسان مکن که غم به دل ما چــه میکند
این جا نشسته است تک و تنها چه میکند

ما پاسدار صبح بهــــار محبتیم
این درد های پیهم دنیا چه میکند

شاید تو نیستی کــــــه سراپا ماتمم
این آب دیده بر لب دریا چه میکند

از بلبل شکسته پر امروز کسی نگفت
در سوگ باغ و پر پر گلها چه میکند

ماتم سراست دشت و بیابان شهر ما
آنجا غروب خسته ای شبها چه میکند

فریاد ما بـه گوش عـــلی مرتضی ببر
این قوم جهل به نام خــــدا یا چه میکند

عشق .......

عشـــــــق ......

عشق زیباترین گوهر دنیاست ......... که است
عشق از عالم بالاست چه زیباست ....... که است
عشق در شهر و ..... همه گوشه ای ده
یا به هر کوچه و پس کوچه و هر باغ و چمن
بخدایم که پیداست که پیداست ........که است
به شقایق تو ببین
رخ عشق آنجا است
به شب و ماه
به هزار اختر ناز
همه جا نام و نشان از عشق است
گلی از باغ بهشت آن گل رعناست ........ که است
خاک از عشق سخن دارد و
آب از یک سو
عشق همان زمزمه ای ماهی دریاست ..... که است
عشق در برگ درخت
عشق در شبنم صبح
عشق در دامن کوه
عشق آری به هر گوشه به هر جاست ....... که است
ما همه میدانیم
ما همه میخوانیم
ما همه میبینیم
غزل عشق به هر جا نفس است
عشق در قامت روز
عشق آن دلبر شبهاست .......... که است
..............................
وای ای وای هزاران افسوس
صد هزار بار افسوس
که به یک گوشه ای زیبا ی قشنگ
نامی از عشق نگردد پیدا
چه بگویم چه نگویم تو خودت میدانی
این سخن را همه جا میخوانی
نام او دال و فقط یک لام بود
آری ....... دل
دیگر هرگز دلی خانه ای یک عشق نشد
دگر عشقی به دلی پیدا نیست ....... که نیست
هیچ کس از دل و جان
واله و شیدا .......
بله شیدا نیست .......... که نیست

گنج وفــــــــا

دوست داری ببری دل چـــه زیباست ببر
بخدا عشق تو این جاست همین جاست ببر

فرض کن نام وفا را همه کردند جفا
پیش ما گنج وفا این دل شیداست ببر

شب که دنبال یکی اختر نــــــاز میگردی
جان من اختر و ماه جملگی از ماست ببر

پدر پیر دلم قصه ای مجنون میگفت
داستان دل مـــــــن دفتر لیلاست ببر

غم تنهایی ما کاش به گوشت برســـــد
خانه ای دیده ای ما ساحل دریاست ببر

جان خواستی بگو هدیه ای چشم سیه ات
عشق زیبای دلم مــــــال تو تنهاست ببر

هدیه

هــــــدیـــــــه .......

مهربانم مهربانی های دنیا مــــــــــــال تو
هر کجا دشت گل است گلهای زیبا مال تو

میخرم بهر نگاهت اختران و مـــــاه را
هر چه است در آسمان بالای بالا مال تو

در زمین از مهر ساختم خانه و کاشانه ای
عشق این جا نـــــاز دارد قلب شیدا مال تو

از بهشت هم هر چه زیبا بود گرفتم بهر تو
روزه و اجر نمازم دلبر مــــــــــــا مال تو

شاید امشب یاد کنی شاید به یاد من شوی
هر دعایم با خدایم تک و تنها مــــــال تو

دیگر این جا نیستم من هر چه بودم تو شدی
بودنم با هستیم امروز و فــــــــــردا مال تو

اتنظار

انتظـــــــــار ....

بیا بهانه مکن صبح عاشقانه بخر
برای شعر نگاهت گل ترانه بخر

خبر نداری ز حـــــال غریب عاشق خود
یکی دو بوسه ای گرمی به هر بهانه بخر

چرا به فکر اسیر شکسته پر نیستی
بیا بیا برایش تو آب و دانه بخـــــر

نگو که ساغر لبهای مـا فروشی نیست
همینکه در بر مایی تو خود سرانه بخر

بهار رسیده و یک دشت انتظار دارم
بیا بــــــــــه کنج نگاهم تو آشیانه بخر

شراب سرخ شقایق به باغ خانه ای ماست
بیا به کنج دل ما بیا تو خـــــــــــــانه بخر

نوشته اند که عشق ریشه ای جوانی است
بیا بمان بــــــــه بر مــــــــا بیا جوانه بخر

حدیث غــــــم

حدیث غـــــــم .....

زندگی بود مهربانی انتحاری شـــــد گذشت
بود یک عمری قراری بیقراری شد گذشت

جمع بودیم دور دسترخوان عشق عاشق شدیم
دوستی بود فصل زیبا چون بهاری شد گذشت

از کجا یابی وفا ......مهر و وفا در شهر نیست
دوست داری دوست دارم حرف آری شد گذشت

دل مکان این و آن شد هر که آمــد پشت در
بی وفا بود با وفا بود یک نگاری شد گذشت

قول دادیم بسته ای زلف سیاه یـــــــــار شویم
حرف روی برف نوشتن جویباری شد گذشت

دل اگر دل بود یـــــــــا شیشه شکستند بارها
وقت شیرین وقت لیلا روزگاری شد گذشت

درد من درد دل است فریاد ما را گوش کن
روز و شام عاشقت یک انتظاری شد گذشت

مــــــــاتم

مــــــاتم ......

پرسان مکن که غم به دل ما چــه میکند
این جا نشسته است تک و تنها چه میکند

ما پاسدار صبح بهــــار محبتیم
این درد های پیهم دنیا چه میکند

شاید تو نیستی کــــــه سراپا ماتمم
این آب دیده بر لب دریا چه میکند

از بلبل شکسته پر امروز کسی نگفت
در سوگ باغ و پر پر گلها چه میکند

ماتم سراست دشت و بیابان شهر ما
آنجا غروب خسته ای شبها چه میکند

فریاد ما بـه گوش عـــلی مرتضی ببر
این قوم جهل به نام خــــدا یا چه میکند

تقدیــــــــــــــر

تقدیر ......

از عشق خبر نیست در این شهر خرابیم
از درد و غم و غصه ای دنیا به عذابیم

بیگانه شدند دشمن و دوست خوب همه رفتند
ما کــــــــه هنوزم دیده به در چشم به راهیم

در وادی دلتنگی ما حرف کسی نیست
از یاد یکی دلبر فــــــــــــرزانه کبابیم

تقدیر نوشت نام قشنگش به دل مـــا
شوریده سر از جام لبش جام شرابیم

دانست به هر واژه سرودی ز غم اوست
چون روح نوازشگر عشق تـــــار ربابیم

پرسان دلم را بکن ای مـــاه درخشان
ترسم که شبی آیی و ما غرقه به خوابیم

آوازه ....

آوازه ..........

نفس عشق تو این جاست خبر کن همه را
نام تو زیب دل ماست خبر کـن همه را

موج طوفان وفــــــــــــا در نگهت میبینم
دیده ات مرهم غمهاست خبر کن همه را

بت پرستیدم و شــــد شهر به شهر آوازه
یار من از همه زیباست خبر کن همه را

گفته اند دزدی بوســـــه عجب شیرین است
آرزویم شب و روز است خبر کــن همه را

عطر گلهای شقایق همــــــه جا پیچیده
پیکرت بستر گلهاست خبر کن همه را

نام تو ورد زبان است بگویم چـــــه نگویم
دیده از هجر تو دریاست خبر کن همه را

عشق شاعر به خــــــدا روح مقدس دارد
غزلش گوهر والاست خبر کن همه را

آرزوی دل .............

قطره ای اشک چو دیدید همه جا دفن کنید
غصه و درد عزیزان مــــــــــرا دفن کنید

یک جــــهان عشق در این عــالم زیبا پیداست
آنکه بی مهر و وفا گشت ..... شما دفن کنید

ناله ای کودک بیمار مــــرا غمگین کرد
هر کجا ظلم و ستم بود ..... بیا دفن کنید

نیست در مذهب ما راه کج و پر خم و پیچ
قبله گـر کج شده است شیخ و ملا دفن کنید

پـــدر پیر دلـــــم حرف وفــــــــا یادم داد
هر که بشکست دلی بی سر و پا دفن کنید

جهل میثاق همه در بدری خاک بسریست
جاهل و فتنه گر و کذب و ریــا دفن کنید

میرویم ما همه ای وای غرورتو چی است
دل مبندید به عالم ...... همه را دفـن کنید

تا بهار ریشه کند عشق در این کوچه ای ما
دو سه زیبا غزل از دفتر مــــــــا دفن کنید

آرزو

آرزو ....

گر توانی تــو بیا صبح بهارانم باش
باغ و بوستان دلم عطر گلستانم باش

بیکسی رنج دل خسته و دیوانه ای ماست
جان فــدای تو، بیا دلبر جانانم باش

آیت چشم تو زیباست برایم بفرست
من که پیغمبر عشقم تو قرآنم باش

هر شب و روز به شعرم نفس تازه ببخش
مطلع هـر غزلم حــرمت ایمانم باش

آتشی گــر به تن ما زدی عیبی نیست
سقف ویران شده ای خانه ای ویرانم باش

من که در ماتم گلهای خزان می گریم
تو بیا در من و چون تازه گلِ جانم باش

گلـــــــــــــریز

گلریز

  • جانانه ای من قصه ای پائیز قشنگ است
  • با بودن تو شــام غــم انگیز قشنگ است

  • بنویسم هزاران غـــــزل ناب برایت
  • گر عاشق من باشی همه چیز قشنگ است

  • لبخــند بنشانید به لبی جــــوهر دین است
  • هرگز مشکن دل .......بپرهیز قشنگ است

  • هر گوشه هنوز برف غمت بر سر ما است
  • با عشق تو هــــر روز گلاویز قشنگ است

  • نیستی جـهان ارزش خــاشاک ندارد
  • در مقدم تو کوچه ای گلریز قشنگ است

  • هنگام نماز بوسه زنم سـاغر لب را
  • آری بخدا صبح سحر خیز قشنگ است

نیت

نیت .......

شعر امروز مرا کاش بخوانی نروی
قصه ای عشق مرا خوب بدانی نروی

منکه همسایه ای خشکیده ای یک باغ گلم
کاش چنـد بوسه ای گرمی بنشانی نروی

بـه نیت دامن مهتاب گره ها زده ام
تو سحر آمده از لطف بمانی نروی

جان من بسته ای آن زلف پریشان تو است
خوب بگیر جان مــــــرا تا که توانی نروی

نفسم عطر گل غنچه ای لبها گرفت
شکر و شهد به کامم بچکانی نروی

داستان من و مجنون به شهر پیچیده
کاش کابوس غــــم ما برانی نروی

آرزو ....

آرزو    .....

میخواستم    که کنج دلت جای ما شود
آن زمزم لبان تو ما را دوا شود
میخواستم به پای کلامت نفس کشم
میخواستم که زخم دل من شفا شود
میخواستم خدا گل عیش هدیه ات کند
میخواستم زمین و زمانم دعا شود
میخواستم برای دلم  عشق من شوی
میخواستم که بود و نبودم  وفا شود
میخواستم دو بیت غزل مال  من شود
میخواستم که شعر ترم خوش نوا شود
میخواستم که حرف دلم را تو گوش کنی
قلب تو از برای غمم  آشنا شود
گفتند که از جفای کسان دل شکسته ای
پشت و پناه قلب تو لطف خدا شود
این است آرزوی دلم از خدای عشق
هرکس  شکست دلی به بلا مبتلا شود

رقص

رقــص  .....
آمدی عشق  در این خانه ای جان میرقصد
چه بگویم همه جا کون و مکان میرقصد
دیده باز کن که ببوسم غم چشمان ترا
اشک در صورت من دامن مان میرقصد
نفس عشق عجب غلغله بر پا کرده
سر جدا دست جدا روح و روان میرقصد
یک گلی گفت به بلبل چه شده   ... وقت سحر
سخنت چیست چرا پیر و جوان میرقصد   ؟
حرفی از دل چه بگویم چه نگویم تو منی
بسکه خوبی بخدا باغ جنان میرقصد
قول دادم که ترا مذهب و دینم گویم
صوفی و شیخ و ملا پیر مغان میرقصد

دیده به در

دیــــــده  به  در    ........

یاد دو چشم مست تو شور و نوا به پا کند
زمزم آن لبان تو درد مرا دوا کند
پاک مکن ز لوح دل حرف وفا و عشق را
عشق اگر نفس کشد غلغله ها به پا کند
جان منی عزیز من حرف ریا نخوانده ام
دست من است و دامنت تا که خدا صدا کند
شام دلم سحر نشد خنده مکن به حال من
کی به کجا شنیده ای دیگری دل شفا کند
 خانه ای ما پر از غم است  عشق جهان به کام تو
وای مباد که دیگری سخت به تو جفا کند
درب شکسته ام شکست بسکه به در دو دیده بود
نام  ترا ز یاد برم کمک من خدا کند

نــــــا خـــــــــــــــدا .....

نا خــــــدا  ......

حرف دروغ نیست دل از ما گرفته ای
ای نو بهار عشق چه زیبا گرفته ای
ساحل نشسته ام بگیر در برت مرا
ای نا خدا حرمت دریا گرفته ای
من در عزای اشک تو پوشیده ام سیاه
تو حسن  ماه و  اختر شبها گرفته ای
غربت که از برای غمم باده میدهد
 تو روزگار  این می و مینا گرفته ای
فردا هوای یاد  تو در دشت زندگیست
از لاله  ها  سرخی گلها گرفته ای
جایی ندیده ام که نباشد نشان  عشق
ای نازنین  تو  گوشه ای هر جا گرفته ای
غرق دوچشم مست تو هستم بگو به خلق
ای   آشنای دل    ........   دل ما را گرفته ای