نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

شادم که آمدی ....



آمدی لحظه های درد و سکوت


تا خزان مرا بهار کنی


کنج دل آشیانه ی سازی


مرغ چشم مرا شکار کنی



شامها مرگ قصه ها میگفت


زندگی تلخ بود فسانه نداشت


بلبل باغ آرزوهایم


شور و فریاد عاشقانه نداشت



آه از آن برگ های پژمرده


که کنار دلم صدا میکرد


هر طرف داشت ناله و دردی


تا دم صبح خدا خدا میکرد



آمدی دیدمت شکوفه شدی


عطر زیبای هر ترانه شدی


مست دیدار دیده ات گشتم


از بهاران من نشانه شدی



آه ای روزهای خسته ی من


آسمانم ستاره باران کن


هر چه در دامن تو میبینم


جمع کرده نثار جانان کن



دوست دارم کنار باغ دلم


بنشینی مرا تو یار شوی


سالها جور بیکسی دیدم


من خزانم مرا بهار شوی

به خسی بهـــــــــا ندارد .....


مسپار به کس دلت را که دلش صفا ندارد


مشو عاشق نگاری که به تو وفا ندارد


به دیار پاکبازان سر و جان خود فدا کن


که بهشت سرد دنیا به خسی بها ندارد


چه هوای غم گرفته دل درد مند مارا


که به داروی طبیبی شبی هم شفا ندارد


تو همان گلاب حسنی که غرور و ناز داری


به خزان خسته بنگر که بهار بقا ندارد


به کجا روم بگویم غم غربت خودم را


که خدای آسمانها خبری ز ما ندارد

گل عشــــــق .....


دوست دارم  که بدانی غم پنهانی ما


قصه ی شور و جنون قصه ی ویرانی ما


سخت طوفان جفا است دراین دیده ی تر


از سر لطف ببین کلبه ی بارانی ما


هیچ کسی نیست به حال پدری رحم کند


از ته ی چاه بکشید آن مه ی کنعانی ما


گرچه در کنج قفس بی پر و بالم کردی


سجده ی خاک درت است به پیشانی ما


دیر کردی که بیایی غم ما چاره کنی


برهانی گل عشق از تن زندانی ما

دل تـــــــــــــو ........

بگو جانا دل تو منزل ماست


کنار سینه ات جان و دل ماست


بنازم شمع روی نازنینت


که هر شب آشنای محفل ماست


چمن غرق شقایق غرق لاله


هوای زلف پاکت حاصل ماست


بهانه میکنم رویت نبینند


نگویند دلبر او قاتل ماست


دعایم کن بیایم لحظه ی صبح


پر پروانه بال بسمل ماست


نمیدانم چرا دور تو جمعند


بگو آخر دل تو منزل ماست

بیا از مــــــــــا باش .......


گر کسی نیست ترا یار بیا از ما باش


یا نبود عاشق بسیار بیا از ما باش


تا سحر ناز و نوازش کنم آن حلقه ی موی


گر نداری تو خریدار بیا از ما باش


ماه و خورشید دهم هدیه ترا در دم صبح


تا ننالی ز شب تار بیا از ما باش


گل کنم فرش رهت تا در بوستان بهشت


شوی همبستر گلزار بیا از ما باش


جلوه مفروش به هر کوچه و پس کوچه ی شهر


هیچ مرو گوشه ی بازار بیا از ما باش


غصه دارد دلت از غربت و تنهائی باز


تا نگردی شب بیمار بیا از ما باش