نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

باور کن .....


رفتن از کوچه ای تو آه کشیدن دارد


سیل اشک هر شب و هر روز تپیدن دارد


نتوان کرد فراموش گل باغ دلت


گرچه صد خار به هر سینه خلیدن دارد


تا به کی در پی آزار تو هستی جانا


مرغ هم کنج قفس بال پریدن دارد


عطر گلهای چمن میرسد از کوی تو باز


نفس باد بهار شوق وزیدن دارد


تا به پای تو شوم پیر مرا در بر گیر


قامتم از غم ایام خمیدن دارد


نکنم ترک ترا گر چه دلت از ما نیست


شعر تلخ قلمم گوش شنیدن دارد

بــــــــاور کــــن ......



دیگر تو نیستی و مرا مهتاب نیست


در پشت بام زندگیم آفتاب نیست


از بس گریسته است دلم هر شبانه روز


در جویبار دیده مرا قطره آب نیست


خشکیده باغ خاطر من چون بهار رفت


اینجا نسیم صبح نداریم  گلاب نیست


دیریست که سر به زانوی هجران نشسته ام


در بستر شبانه ی ما فکر خواب نیست


بشکسته ی تو جام وفا و نوای عشق


در کوچه ها نوازش تار رباب نیست


بیهوده خط خطی کنم هر روز از غمت


دیگر غزل نمانده مرا  شعر ناب نیست

من از این فاصله ها بیزارم .....


سخت بیزارم از این فاصله ها


تو به یک گوشه ی دنیای دگر


تو به یک شهر پر از عشق و وفا


تو به یک کوچه ی پاکیزه تر از


باغ بهشت


همدم غنچه ی گل باغ شقایق هستی


به بهار


به هوای لب دریا تو عاشق هستی


و یکی شب به هنگام غروب


زلف آهسته به باد میدهی و میخندی


گاهی هم از وزش طوفانی


چشم مست و سیه ات میبندی


آه من از همه ی فاصله ها بیزارم


دوست دارم که بهار


با نسیم سحری برگردد


و من    ..... آنجا


یکی لحظه ی زیبای قشنگ


فرش گل


بام و در  و  کوچه ی شهر میکردم


با تو در بستر گلهای گلاب


شبی را  باز سحر میکردم


وای بیزارم از این


فاصله ها


هر دمی سخت دلم میخواهد


ضربه ی قلب ترا میداشتم


با هزار عشق و امید


به لبت بوسه ی مهر میکاشتم


چه کنم


گریه کنم


من از این فاصله ها غمگینم


من به دنبال همان شیرینم


منتظر هستم و تا آخر عمر میمانم


روزی این فاصله ها خواهد مرد


و مرا بال و پر خسته ی من


سوی زیبا ترین خواهد برد


تو دعا کن که بمیرد هجران


تو دعا کن که بمیرد غربت


تو دعا کن که میان من و تو


دیگر این فاصله ها گم گردند


دیگر این فاصله ها مرده شوند

جــــــــــــــــــرم ........


دستور بده شاعر چشمان تو باشم
مجبور که نه ...گوش به فرمان تو باشم

بوسیدن تو جرم شد و فکر قصاصم
 خواهم که شب و روز به زندان تو باشم

جانم شدی و عشق  تو شد روح و روانم
عید ست اگر مست به قربان تو باشم

خورشید منى بر همه عمرم تو بتابى
ای کاش که من شمع شبستان تو باشم

بیمار شدم زود بیا تا که نمیرم
یا مرگ ویا در پى درمان تو باشم

دردت بکشم تا که غمى در تو نبینم
با برگ وفا چتر به باران تو باشم

ایام به کام دل تو شاد نوازد
من رقص کنان شعر و غزلخوان تو باشم

روزى برسد وعده ى فال تو بگیرم
آنروز بدهم سر  به دامان تو باشم...