جان منی
هر روز بگویم همه جا جان من هستی
هر لحظه زنم داد که جانان من هستی
خواندم بخدا صد غزل ناب دوچشمت
تو باغ گل و دفتر و دیوان من هستی
گشتند رقیبان همه دیوانه و مجنون
تا مرغ سحر گفت که مهمان من هستی
من ترس از این سردی پائیز ندارم
تو فصل بهار عطـر گلستان من هستی
افسانه ای عشق من تو شهر به شهر رفت
در کوچه و پس کوچه و در جان من هستی