نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

مست .......


باز دیشب ز غمت باده ی شبگیر زدم




جام ها پشت هم و شـــربت بیپیر زدم




گفته اند اینکه حرام است و گنه کار شوی




به خدا تا به ســحر چون شکر و شیر زدم




پای عقل و تن غمدیده و بیچاره ی خود




درب زندان خــــــــرابات به زنجیر زدم




مست و مـدهوش گل یاد ترا میچیدم




صد لگد بر در هر خانه ی تزویر زدم




بیوفا یـاد بگیر مهر و وفا از غم خویش




مانده در خانه هنوز گر چه هزار تیر زدم

یاد جوانـــــــــی .....


قدر امروز بدانید گهر از ما نیست


گل شاداب جوانی دگر از ما نیست


کوچه ها نقش قدمهای ترا پاک کنند


هر طرف بنگری یک بام و گذر از ما نیست


خواب بود قصه ی زیبای جوانی یاران


گوشه ی میکده و لعل و شکر از ما نیست


سخت غوغاست به اطراف چمن پائیز است


بلبلی چهچه زند باد سحر از ما نیست


یاد ما را بکنید تا که نفس در تن ماست


چه کنم باغ گل آری که خبر از ما نیست

گلــــــــــه ........


یاد آنروز که همسایه ی دلها بودم


عطر باغ و چمن و شبنم گلها بودم


بارها نام تو تکرار نمودم به زبان


شاد و دلباخته ی لاله ی صحرا بودم


موج های نفست بود هوای سحرم


تا بگیری به برم ساحل دریا بودم


رفتی و کردی فراموش خدا همراهت


بیتو افسرده و آواره ی شبها بودم


بیوفا هیچ نگفتی که  چه آمد به سرم


آن شب و روز که با یاد تو تنها بودم

وفـــــــــــــــــــا ....


با بوسه میشود که دهی تو شفای ما


دیریست نشسته ام که بیاری دوای ما


دل مست یاد روی تو است نازنین من


روزی گذر بکن که ببینی وفای ما


غم حلقه کرده باز تن خسته ام ولی


دارم امید به گوش تو آید صدای ما


آرام بمان کنار من ای آرزوی من


تا عطر پاک مهر تو گیرد هوای ما


باور نمی کنی که تو هستی امید من


گوش سحر شنیده  شبانه نوای ما


باز کن دلم که بوی وفا بشنوی از آن


از پشت درب بسته چه دانی بهای ما