نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

پـــــائیز عمـــــر ......



عمریست که چون ستاره ی شب های بیکسی


در خلوت خموش دل خویش نشسته ام


چشم امید به چشم سیاه تو بسته ام


از شام خسته ام



ابر ملال رنج به رخسار آسمان


چون دود پیج پیچ به مهتاب تنیده است


چشمک زنان غروب غم انگیز آفتاب


در قامت خمیده ی شبها دمیده است



در گوشه ی اتاق که بازهم هوای تست


افسانه ی نگاه تو تکرار میکنم


شعر و ترانه ها که سرودم برای تو


با خاطرات یاد تو بیدار میکنم



اندیشه میکنم که تو بودی بهار من


اندیشه میکنم که جهانم جهان توست


در گوشه گوشه های تن رنج کشیده ام


هر جا نشان توست



اشکی برای حسرت دیدار روی تو


امشب به خلوت که تو نیستی چکیده ام


از سطر سطر دفتر گلهای شعر خویش


بوی لطافت نگهت را شنیده ام



امروز اگر هوای دلم میکنی بیا


پائیز عمر لحظه ی فریاد درد هاست


آهنگ مرگ و قصه ی بشکستن دل است


سوز غم است و ناله ی بیداد درد هاست



امشب اگر هوای دلم میکنی بیا


ترسم که آخرین غزلم ناتمام شود


نادیده ماه صورت ناز تو نازنین


یکباره شام شود

آرزو .......


نمی شود که بیائی دلم بهار کنی


پریده مرغ خیال مرا شکار کنی


جوانه میزند امشب بهار در لب من


اگر ز آب لبت جرعه ی نثار کنی


به دشت خاطر  و تنهائیم فقط خار است


تو میشود که گذر کرده لاله زار کنی


شراب ساقی و میخانه کی کند کارم


ز چشم مست تو خواهم مرا خمار کنی


کجاست قصه ی زیبای عاشقانه ی تو


دعا کنم که بیائی دلم بهار کنی

کس بـــــا وفا نبود .....


دیگر کسی به درد دلم آشنا نبود
شادم به بیکسی که کسی با وفا نبود
در گوشه های غربت و تنهائی دلم
جز اشک از برای دل بینوا نبود
فردا که میرود ز بر ما بهار باغ
گویم مرا نوازش باد صبا نبود
از چشم مست ساقی میخانه کس نگفت
شادی و عیش و عشرت دنیا به ما نبود
صد بار به کعبه رفتم و هر بار گریستم
در مروه و صفا کسی با خدا نبود
از دیده خون چکید بیا نازنین بیا
غیر از تو در سلاله ی دل آشنا نبود