نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

بر گـــــــــرد .......


ای نازنین ستاره ی شبهای غربتم
دیریست که رفته ی
دیریست که چشم ناز ترا آسمان نداشت
دیریست که باغ و باد
ز عطرت نشان نداشت
ای آرزوی دل
از خلوت شبانه ی من بیخبر شدی
ای لحظه های صبح خدا
ای دعای شب
دیوانه میشوم چه کنم
بی اثر شدی
ای لحظه های شاد
ای پاکترین ترانه ی  زیبای زندگی
دیدم ز کلبه ی دل من پر کشیده ی
از سینه ام بسوی دگر سر کشیده ی
رفتی و رفتنت دل مارا شکست و ریخت
این آسمان مهر مرا زیر و رو نمود
با اشک و ناله ها دل من گفتگو نمود
ای نازنین ستاره ی شبهای غربتم
بر گرد و باز بیا
چشمم به راه آمدنت گریه میکند
پر پر زنان بیا
از آسمان بیا
از بهر جان بیا
تو پاکترین فرشته ی دنیای هر غزل
از بهر توست که خامه ی شعرم جوانه کرد
از بهر توست که بلبل گل غنچه های باغ
در سینه خانه کرد
بر گرد و باز بیا
ای نازنین ستاره ی شبهای غربتم

بـــــوی بهشــــــت ........


زیبا ترین ترانه ی شب در نگاهی تست
ماه و ستاره های غزل در ثنای تست
هر صبح که میتپد دل گلبرگ های شعر
هر سطر و هر کلام و نوایش وفای تست
فرش کرده اند دل به بر کوچه های باغ
آوازه بود که روی گلی جای پای تست
گویند که دست مهر خدا ساخته است ترا
آرامش شکسته دلان از دوای تست
هر شبنمی که بوی بهشت میدهد به شهر
دانسته بلبلان که همانجا هوای تست
دیدار دیده ی تو مرا مست میکند
آهسته باز گرد و بیا دیده جای تست

شفـــــای منــــی ........


شادم ای دوست که در سرای منی
عطر گلهای با صفای منی
صبح که دارم ثنا به حضرت دل
باورم میشود دعای منی
ناز چشمان مست و دلکش تو
گوید هر لحظه ی شفای منی
خوش بهشتیست به آشیانه ی من
چون تو باغ و گل هوای منی
در نمازی و رشک کشته مرا
گر چه دانم که با خدای منی

سر سجده نهم به پای دلت
آسمان گفته ره گشای منی
عاقبت شام ما سحر گردد
نور خورشید آشنای منی

خدا نمی بخشد .......


هوای غربت دنیا صفا نمی بخشد
دل شکسته ی مارا شفا نمی بخشد
تو صبح زود کجائی که از نیایش تو
نگاه پاک تو مارا دعــا نمی بخشد
به گرمی دل تو خو گرفته بود دلم
چه سازم اینکه دل من ترا نمی بخشد
امید خاطر شبهای غربتم بودی
کسی برای غریبی پناه نمی بخشد
بگو چه شد که فراموش کرده ی نامم
عزیز و مونسی مارا وفا نمی بخشد
بیاد توست که روزی  ترا چنین گفتم
کسی که میشکند دل خدا نمی بخشد

گلـــــــــــه ......


شکسته دل شدم از دست ناکسان بسی
ننالم هیچ ننالم ز جور هم نفسی
مرا به دشت و بیابان رها چو میکردند
یکی نکرد سوال او کجاست با چه کسی
اگر چه بال و پرم را شکسته اند اینان
خوشم به کوچه ببینم ز روزن قفسی
نمیشوم دگر از چشم نازنینی مست
ندارم هیچ امیدی نکرده ام هوسی
به باغ الفت یاران کجا گلی یابی
شکسته شاخه ببینی هزار خار و خسی

دیــــــده و دل ....


در خلوت گوشه ی باغ کوچک خانه ی  ما
دیریست
قصه ی از باران و باد نیست
حرفی از شقایقها نمی زنند
سخنی از دل های شاد نیست
کسی از لاله ی داغدیده چیزی نمیگوید
دیریست سبزه ها سکوت کرده اند
بلبلی که در شاخه ی درخت گیلاس
نشسته
دیگر چهچه نمیزند
نوای گنجشکهای شلوغ دیگر به گوش نمیرسد
پروانه های رنگین دیگر هوس پرواز ندارند
فقط
فقط صدای غنچه های گل رز را میشنوم
که شعر ترا زمزمه میکنند
و هوای ترا تنفس میکنند

راستی میدانی چند یست تو در دیده و دل
خانه کرده ی