نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

حــــــور بهشت .....

هر جا که دروغ است و ریا است خدا نیست
یک غنچه گلی از نفس باد صبا نیست
بستیم به هر کس دل خود خنده کنان رفت
گفتند که بشکستن دل هیچ گناه نیست
خون میچکد هر روز مرا از غم هجرش
چون او به برم نیست مرا شوق دوا نیست
پروانه که میسوخت پرش وقت سحر گفت
جز عشق در این گنبد دوار بقا نیست
بیگانه ی آمد که بماند به بر من
آهسته بگفتم که دلم جای شما نیست
تو مست هوس مست دروغ مست جفائی
این کعبه ی دل خانه ی هر بیسرو پا نیست
من عاشق و دلبسته ی یک حور بهشتم
جز یار وفادار مرا همدم راه نیست

میلاد نــــــــــور .......

خدا کند که بهار رسیدنش برسد

شب تولد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز

به این امید که دستم به دامنش برسد

هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ

که آن انارترین روز چیدنش برسد

چه سالها که درین دشت ، خوشه چین ماندم

که دست خالی شوقم به خرمنش برسد

بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!

نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد

خدای من دل چشم انتظار من تا چند

به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟

خدا کند که از آن دور توسنش برسد