نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

انتظـــــــــــــــــــــار ......

بیخبر از برم مرو خانه ای دل برای تو
پا و سر و دو دیده ام  جان  و تنم فدای تو
شام سیاه بی کسی برگ خزان رسیده ام
منتظر تو   میشوم     منتظر  دوای تو
قصه کنند که میروی ای گل من سفر بخیر
یاد تو است کنار من سینه ای من برای تو
گریه نمی کنم ز غم تا که مرا تو مونسی
شاد و خوشم که زنده ام از نفس هوای تو
دیده به ره نهاده ام کی تو دوباره میرسی
از تب و تاب سینه ام می شنوم صدای تو

عطـــــــــــــــــــــــــر آشنـــــــا ......


آمدی سوی دلم مهر خدا را تازه فهمیدم
در غروب آسمان غم وفا را تازه فهمیدم
صبح ها چیدم گلی از باغ عشق آشنا
باورت باشد عزیزم  آشنا را تازه فهمیدم
زندگی بود ناله ها با درد ها با غصه ها
من برای زخم دل سود دوا را تازه فهمیدم
می رسد از دور سرود نغمه و شعر و غزل
از بهارستان دنیا این صدا را تازه فهمیدم
سجده میکردم بتی را  خاک بود از سنگ بود
قامت بی دست و پای این گناه را تازه فهمیدم
ماه من زیبا ترین گلبرگ باغ زندگی
بوسه دادی از لبت آب بقا را تازه فهمیدم
غصه هایت را به جان و دل خریدارم بمان
آری در دنیای فانی من شما را تازه فهمیدم
دوستت دارم  اگر باور کنی  حرف مرا
بعد عمری عشق را در کنج دلها تازه فهمیدم