-
وطــــــــــن ...............
سهشنبه 24 تیرماه سال 1399 14:04
وطــــــــن .......... باز در باغ بهشت درد و غم ماست رفیق باز افسانه ای اشک قصه ای دریاست رفیق باز آنجا که نفس داشت نفس های تنم غصه ای مردن دل ماتم کبراست رفیق زادگاهم گل مهر عطر وفا داری داشت بستر دزد و دغل پر پر گلهاست رفیق از کدامین شر و شور یا ز جهالت گویم هر چه است از من و تو از من و از ماست رفیق پدر پیر هنوز چشم...
-
ترا میخواهم ........
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1399 09:02
ترا میخواهم ...... بعد مرگم هنوزم باز ترا میخواهم پری و حور چه کنم من شما میخواهم از سحر یاد گرفتم که شب میگذرد چشم زیبای تو زیباست شفا میخواهم درسی از عشق مگو ما به خدا استادیم از گل لعل لبت صبح دعا میخواهم کس در این شهر نبود روح و روانم ببرد دیدمت دل صدا کرد خدا میخواهم عطر باغ تن تو شعر و غزل هدیه کند از نفس بی...
-
عطــــــر وفا ........
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1399 09:00
عــطر وفــا رسم ما نیست که دل را بدهیم جان ندهیم کعبه را هدیه کنیم حــــرمت ایمان ندهیم عشق مهمان تن و روح و نفسهای من است این گناه است کــــــه پیمانه به مهمان ندهیم حاجتی نیست قسم یـــــــاد کنم پیش خدا دل به هر بی سر و بی پا به قرآن ندهیم آمدی خانه ای دل خوب بمان مال تو است ما به جز عطر گل و لاله و ریحان ندهیم فصل...
-
نــــــــامـــــــه .......
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1399 12:54
من عاشقانه شعر خدا را نوشته ام از مستی نگاه تو هر جا نوشته ام هر بار سر به دامن پاکت گذاشت دل بی آشنا بی کس و تنـــــــها نوشته ام امشب غروب سرد خزان است تو نیستی در برگ برگ خسته ای گلـــها نوشته ام با من چه کرده ای که مرا مست کرده ای ؟ هــــــــــــــر بار از برای تو شبها نوشته ام بیمار چشم شوخ تو گشتم دگر مپرس با هر...
-
خورشید عشق ...
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1399 12:52
عشق زیباترین گــــــــــوهر دنیاست رفیق یک نفس مهر و وفا صبح دلاراست رفیق دشت در دشت محبت گل بیخـــــــــــــــار بود شهر عشق شهر قشنگ خانه ای زیباست رفیق کوچه هایش گل و گلزار خزانش بهـــــار دشت و کوه و چمنش بستر گلهاست رفیق درب میخانه ای عشق بسته نگردد هرگز ساقی و محتصب و شیخ به آنجاست رفیق گــــر به خون غرقه کنند...
-
گلـــــــــه .......
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1399 12:50
زندگی از بس شکستن داشت ما را هم شکست از دلم هــرگز نگویم دست و پا را هم شکست شکوه کردیم گریه کـــــــردیم از جفای این و آن بخت ما یاری نکرد حرف و صدا را هم شکست بنده ای خورشید گشتیم ماه از مــا رو گرفت اختری چشمک زنان صبح حیا را هم شکست ساقی میخانه دیشب تـــــــا سحر بیدار بود محتصب دیوانه شد خم دوا را هم شکست از کجا...
-
گفتا برو شاعر ....
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1399 12:49
گفتم به دلم جا کن گفتا به خـــــدا عیب است گفتم ترا خواهم گفتا کـــه به ما عیب است گفتم شده ام مستت یکبــــــــار نگاهم کن گفتا گناه دارد این شور و نوا عیب است گفتـــــــم هوسی دارم بوسیدن لبـــــــهایت گفتا خطا گفتی بی چون و چرا عیب است از عشــــــق سخن گفتم گفتا قبولـــــم نیست پوشید رخش گفتا این مهر و وفا عیب است...
-
غزل شیرین .......
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1399 12:47
تو که در کنج دلی من به خـــــــــدا آبادم از غم و غصه و درد از همه چیز آزادم شب من شب نبود چون تو مرا خورشیدی از هــــــــــــــوای نفست دلبر من دلشادم ناز تو ناز و ادایت چقدر زیبا است میرسد تا به فلک شادی مــن فریادم حرف شیرین بــــگو تلخی ایام بس است من که با نیم نگاه ..... نیم نگاه فرهادم ندهم دامن وصل تو ز دست ای...
-
نوای آشنا .......
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1399 12:41
صدای عشق زیبا است که ما را همصدا هستی گل صبح بهارانی نوای آشنا هستی به دشت سرد تنهایی خدا را هم نمی بینم ترا دارم کنار دل تو هستی هر کجا هستی به قرآن آیتی خواندم ...... وفا دار با وفا باشید کدامین درس دین خواندی که اینقدر با وفا هستی دعای آشنایی ها ترا ورد زبانت است تو یک دیوان ثنا هستی تو یک دفتر دعا هستی به تو دادم...
-
سجده
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 11:05
سجـــــــــده ...... شعـــــــر چشمت چقدر واژه ای زیبا دارد چقدر آتش شوق ...... ناز و ادا ها دارد بوسه ای عشق گل لعل لب سرخ تو است داستانیست کــــــه تا صبح به لب ما دارد سر بلند کــــــــــــن ببین سجده برای تو کنند هر که دین داشت نداشت هر که کلیسا دارد ترک غمهای زمین کن زمـــان میگذرد گرچه امروز گذشت چشم به فردا...
-
دوست
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 11:04
دوست ........ پرسان دلم کردی بی چون و چرا خوب است وقتی که تو با مایی آری به خـــدا خوب است با صبح ندارم کـــــــار شبهای وصال کافیست با عطر تنت این جا این آب و هوا خوب است دیدند قـــــــــد بالایت بی مذهب و دین گشتند ای بت تو چه زیبایی حال دل ما خوب است غم نیست در این خانه رفتند کـــــــــــــه ترا دیدند خوب است تو...
-
قاصدک
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 11:03
قــــــاصدک ....... قاصدک حرف دلـــم از دل شیداست ببر هر کجا آن مه ای من آن گل زیباست ببر قاصدک یک نفس از عشق در این سینه ای ماست تو به آن کــــــــــــــــوچه که آن یار دلاراست ببر فرش راهم شده است فصل غم و فصل خزان قاصدک اشک مـــــن همسایه ای دریاست ببر از غروب سرخی چشمان مرا قرض کنید قاصدک این دل مــــن غرق تمناست...
-
نیت
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 11:02
نیت ....... شعر امروز مرا کاش بخوانی نروی قصه ای عشق مرا خوب بدانی نروی منکه همسایه ای خشکیده ای یک باغ گلم کاش چنـد بوسه ای گرمی بنشانی نروی بـه نیت دامن مهتاب گره ها زده ام تو سحر آمده از لطف بمانی نروی جان من بسته ای آن زلف پریشان تو است خوب بگیر جان مــــــرا تا که توانی نروی نفسم عطر گل غنچه ای لبها گرفت شکر و...
-
باور کن
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 11:01
بـــــــــاور کـــــــــــن ....... دل من مال تو تنهاست مـــرا باور کن خانه ی مهر تو اینجاست مرا باور کن خلقی دیوانه بـــــه چشمان سیاه تو شدند جان و دل محو تماشاست مرا باور کن شاید امروز نیایی به سر کشته ی خویش مردن از بهر تو زیباست مـرا باور کن قصه ی اشک دو چشمم همه جا شهره شده باغ دل گوشه ی دریاست مرا باور کــــــن...
-
وفــــــــــــــــــــا
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 11:00
قصه ی دل به آشنا نکنید یاد اشکم به ناخــدا نکنید تب عشقی گرفته جان و تنم داروی دردم التجــــا نکنید مست چشم سیاه یار شدم نازنینان به من نگاه نکنید شب خاموشی دل است امشب با رقیبم مرا رهــــــــــا نکنید راز عشاق با وفــــا اینست دوستان را ز هم جدا نکنید من که شب تا سحر خدا گفتم سر خــــــــاکم خدا خدا نکنید تا نفس...
-
گل بی خار
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 10:45
گل بی خــــــار ....... خوب میدانم که عاشق میشوم ...... هر بار نه میدهم دل را برایت بهر کس....... تکرار نه جــــــان خواستی بی دریغ تقدیم نامت میکنم آرزو دارم شوی مستم ولی ...... بیمار نه فرش راهت کرده ام از باغ عمرم غنچه هــــــــــــا هر چه زیبا است بردار شاخه ای از........ خار نه قسمتم بـــــــــود عاشق چشم سیاهت...
-
آرزو
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 10:20
آرزو ..... خواستی که بیایی به برم حــــرف بدی نیست خواستی که شوی تاج سرم حرف بدی نیست از دشمن و از دوست بپرس گنج وفایم شادم که گرفتی خبرم حرف بدی نیست از بوسه و از قصـــــــه ای آغوش نگفتم گفتم که تو هستی گهرم حرف بدی نیست در غربت مـــا کس غزل و شعر نخواند هستی تو مرا شعر ترم حرف بدی نیست آوازه ای چشمـــــــان تو در...
-
غزل تنهایی
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 10:19
غزل تنـــــهایی ....... شکستن هم بلــــد هستی نگفتی روز آشنایی فقط گفتی که میمانی فقط گفتی که از مایی برایت یکدلی دادم گل ســــــرخ وفایم بود تو ای گلبرگ زیبایی چقدر طناز و زیبایی مرا در دیده باران است شبی مهمان چشمم باش نمی دانی کــــــــجا هستم نمی پرسی که دریایی همین دیشب مــــــرا ساقی نمیداد بـــــــــاده ای دیگر...
-
گل من
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 10:17
گل من .... تو از من آرزوی کن سر و جانم فدای تو تمام هست و بود من برای تو بـــه پای تو زبان شاعرم جـانم دوای درد مهجوریست همین شهد و عسل از تو لبان من دوای تو گل من خوب میدانم که چشمانت بهاران است خدا داند به دشت و کـــوه به باغ دل هوای تو گناه کردن بلد نیستم عبادت میکنم یک بت نماز صبح و شام من عزیز من برای تــو...
-
تقدیر
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 10:16
تقــــــدیر ....... عشق تو واژه ای زیبــــــای نفسهای مــــــــــن است هر دلی حرف تو گفت شعر تو داشت جای من است من که هر شب غزل چشم ترا می دزدم صبح زیبا نگران من و شبهای مـن است در دل باز بکن فصل خــــــزان عیش نداشت غم این کوچه ای سرد همدم غمهای من است عاشقان نذر گرفتند من و تو مــا شویم بخدا آن گل ماه آن گل زیبای من...
-
جوانه
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 10:14
جــــــوانه ....... بیا ستاره ای شبهای عاشقانه شویم بیا بمان که بمانیم جاودانه شویــــم بیا که شعر دلم را فرشته میخواند بیا خدای غزل باش بیا ترانه شویم به فصل سرد خزان مرگ دل تنهاییست به چشم مست تو مستم بیا جوانـــه شویم نوای مهر و وفا کنج باغ خـــــــــــانه کند سرود همدلی زیباست ...... آشیانه شویم گناه چشم تو گر...
-
غـــــروب ......
جمعه 19 مهرماه سال 1398 11:42
غروب ...... از عشق هزاران سخن ناب شنیدیم افسوس که عاشق شدن مردم دنیا ندیدیم با ناز و ادا هرچه که دل بود ربودیم مستانه و دیوانه به هر سو دویدیم سنگ بود به هر گوشه ای دل سنگ سیاه بود دیدیم و نگفتیم چه است زود خریدیم در باغ وفا قامت ما سرو رسا بود از جور زمان جور بتان وای خمیدیم ما را نبود بال و پر و عادت پرواز سرد بود...
-
جوانه .....
جمعه 19 مهرماه سال 1398 11:38
جــــــوانه ....... بیا ستاره ای شبهای عاشقانه شویم بیا بمان که بمانیم جاودانه شویم بیا که شعر دلم را فرشته میخواند بیا خدای غزل باش بیا ترانه شویم به فصل سرد خزان مرگ دل تنهاییست به چشم مست تو مستم بیا جوانه شویم نوای مهر و وفا کنج باغ خانه کند سرود همدلی زیباست ...... آشیانه شویم گناه چشم تو گر نیست از چه مینالم در...
-
تقــــدیر ....
جمعه 19 مهرماه سال 1398 11:36
تقــــــدیر ....... عشق تو واژه ای زیبای نفسهای من است هر دلی حرف تو بود شعر تو بود جای من است من که هر شب غزل چشم ترا می دزدم صبح زیبا نگران من و شبهای من است در دل باز بکن فصل خزان عیش نداشت غم این کوچه ای سرد همدم غمهای من است عاشقان نذر گرفتند من و تو ما شویم بخدا آن گل ماه آن گل زیبای من است نیست ما را هوس باده و...
-
یــــــــــــاد .....
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1398 18:20
یــــــــــــاد ..... این کوچه ای ما سرد و غمین است تو نباشی این خانه ای دگر سخت حزین است تو نباشی پروانه ای میسوخت به آتش سخنی گفت بعد تو مرا قصه همین است..... تو نباشی پرواز کنیم سوی کدامین نفس مهر هر گوشه که شیطان لعین است تو نباشی دل غیر تو عادت به کسی هیچ نگیرد میخانه به میخانه و میخانه نشین است تو نباشی دروازه...
-
سجده به عشق
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1398 18:19
سجده به عشق همیشه چشم سیاهت نوازش جان است همیشه صبح نگاهت طلوع ایمان است همیشه قول و قرار است به عشق سجده کنیم که عشق آیتی از سوره های قرآن است بهار خسته ای عمرم به درد هجر گذشت بیا که فصل دو چشمم هوای باران است مرا به خانه ای عیش وطن دگر مبرید گلی که خار نداشت از جفا ویران است نمی شوم ز می و باده های میکده مست که شهد...
-
گهـــــــــر عشق .....
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1398 18:17
گهـــــــــر عشق ..... ماه من زندگی را سخت نگیر زندگی زیباست هنوز زندگی یک گهر عشق به دل ماست هنوز کوچه ای نیست که آنجا نبود صبح بهار مستی باد و شقایق همه پیداست هنوز گرچه بی مهری و نامردی شده مُد زمان گوشه ای شهر شما دلبری شیداست هنوز قامت سرو که صد بار شکستند به جور ریشه اش ناز کنان بر لب دریاست هنوز ماه را هر کسی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1398 09:28
-
زندگــــــــی ................
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1398 09:20
زندگی ....... زندگی چند قطره اشکی شام تاری بود گذشت غنچه ای بی بند و باری بی بهاری بود گذشت مست بودیم قدر همدیگر ندانستیم چرا ؟ عاشقی ها مهربانی روزگاری بود گذشت سرمه ای چشمم کنم آن خــــاک پاک میهنم وای خورشیدی میان یک دیاری بود گذشت آدمیت نام داشت نــــــــــام و نشانی از بهشت خنده های کنج لب ها چون غباری بود گذشت...
-
سوگند
دوشنبه 28 مردادماه سال 1398 10:16
سوگند ..... قسم نمیخورم اما قسم که مـــاه ترینی قسم که صبح بهاران قسم که بهترینی قسم به شعر دوچشمت به واژه های نگاهت قسم به مهر و وفایت که آسمـــــــان زمینی قسم که عشق نشسته دوباره در بامـــــم قسم که کرده ای فرهاد قسم که شیرینی قسم به مقطع زیبای ناب هر غزلم قسم که پاکترینی قسم که خوبترینی بهانه میکند این دل به شوق...