غیر از تو مرا همدم و همراز دگر نیست
بیهوده مکن قهر که دمساز دگر نیست
هر گوشه به شهر ساقی و میخانه زیاد است
راز دل دیوانه تویی راز دگر نیست
کوشش مکن از بام دلت بال بگیرم
من با تو خوشم حاجت پرواز دگر نیست
آهنگ غزلهای نگاه تو چه زیباست
مستم به نوای سخنت ساز دگر نیست
صد بار به خون غرقه نمودند دل ما را
ویران شده این قصر که سرباز دگر نیست
از کوه خیالم گل احساس بگیرید
فردا به خدا نوبت آغاز دگر نیست