در جهان پر غم و درد آشنا پیدا نشد
چون سپردم دل به هر کس با وفا پیدا نشد
برگ زرد خسته ام از باد و طوفان خزان
عندلیبی بلبلی یک همنوا پیدا نشد
کس نیامد از وفا مهمان شبهایم نگشت
هیچ یاری بهر دل از بهر ما پیدا نشد
از کلیسا تا به مسجد بارها ره برده ام
دور هر بت خانه گشتم آن خدا پیدا نشد
گفته اند هجران جانان درد بی درمان بود
باورم گردیده آری این دوا پیدا نشد
صد غزل از مهربانی ها نوشتم بارها
الفتی در کنج دل در هیچ جا پیدا نشد