-
دعای صبــــــح .....
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 08:49
رها نمیکنم امشب در سرای ترا که تا رقیب نچیند گل هوای ترا تو عطر غنچه ی نازی به شهر کوچک دل شنیده ام ز دلم تا سحر نوای ترا فلک برای من از آسمان نمی گوید ز بس به ناله و سوز گفته ام دعای ترا به ناز و عشوه اگر غرق حسن خویشتنی دعای کن دم صبح بشنوم صدای ترا نمی روم که بخوابم به شوق منتظرم ببویم عطر تنت عطر غنچه های ترا ز...
-
مرا گناهی نیست ....
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 07:51
بمیرم اینکه مرا در دل تو جائی نیست گل شکسته ی باغم مرا هوائی نیست به شهر و کوچه دویدم کسی مرا نخواست به دشت بیکسی دیدم که آشنائی نیست جهان به خانه ی نامرد و بیوفا ماند به عاشقی که وفا میکند پنائی نیست چگونه از دل سنگ تو نازنین گویم به چشم مست سیاه تو هم وفائی نیست مرا به ماه و ستاره قسم که تا دم صبح بجز نوازش دستان غم...
-
گلــــــــــه ....
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 12:35
مرا به گوشه ی باغ بیتو آشیانه نبود بهار و باد نبود سبزه و جوانه نبو د سرود عشق نگفتند به شهر تنهائی خموش بود جهان و به شب ترانه نبود به کوچه کوچه که گشتم نبود کسی جز غم به هر دری که زدم عاشقی به خانه نبود هوای خرمن گلهای دامنت دارم به برگ برگ بهار از تو یک نشانه نبود هزار بار غزل گفته ام برای دلت نگاه چشم سیاه تو...
-
هوای آشیان .....
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 08:23
در این غربت سرا بیمارم و دارم فغان امشب هوای کوی او دارم هوای آشیان امشب نیاساید در این بستر دل بشکسته ام از درد خدا هم بیخبر مانده ز حال این جهان امشب مرا ترسانده راندند از در میخانه ها ساقی که گشته محتسب با شیخ آنجا پاسبان امشب همه دلها پر از درد و همه چشمان پر از اشکند نمی یابم در این غربت کسی را همزبان امشب شب پر...
-
عزیــــــــــزم ......
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 10:46
به کوچه های دلم عطر هر ترانه ی تست صفای شعر و غزلهای عاشقانه ی تست به زلف پ یچ و خمت تا سحر کنم بازی که دست گرم خیالم به روی شانه ی تست هزار حسرت و غم میخورم در این پائیز که مرغ خسته ی دل کنج آشیانه ی تست تو بوسه میزنی امشب به صورتم از ناز همیشه لحظه ی رفتن همین بهانه ی تست اگر چه سخت غریبم کنار بستر تو بنازم اینکه...
-
خدایا شکر .....
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1391 13:13
شاد و خوشحالم زمان مال من است این زمین و آسمان مال من است آن ستاره آن گل خورشید و ماه در میان کهکشان مال من است خاک از من آب از من دشت و کوهستان هم غنچه های باغ از من باغبان مال من است هر شکوفه هر گل و هر برگ زرد هر بهار تازه و فصل خزان مال من است هر کجا پروانه دیدم عندلیب یا زاغها با خودم شادم که جمله بلبلان مال من...
-
شعـــــــــر ....
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 14:58
بگذر از آن دلی که ندارد هوای شعر ای وای چی دلرباست خدا یا صدای شعر مست نگاه ساقی میخانه گشته ام در کوچه ها به پاست به هر سو نوای شعر باران اشک و ناله ی بلبل به باغ نماند جا مانده است به بستر صبح جای پای شعر گاهی که غصه تنگ کند آسمان دل پروانه های عشق بجویند صفای شعر خوابم نمی برد تو کجائی که سر کنی در بستر غمین دلم...
-
خزان مهــــــر ...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 19:37
دلم شکسته و امشب ز درد یار مگو ز سوز و ناله و فریاد بیشمار مگو اگر ستاره ندارد شبم مپرس از من ز غصه های غم انگیز شام تار مگو کجا تو رفته ی از حال ما نمی پرسی به انتظار تو مردم ز انتظار مگو ز سرنوشت مکن شکوه این قضای تو نیست گناه یار اگر است ز روزگار مگو چرا به لاله زنی تعنه های بی مهری دلت که داغ ندیده ز داغدار مگو...
-
لطف ...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 08:38
آنجا که نقش پای تو باقیست جان ماست گلفرش مقدم تو عزیزم نشان مــــــــاست در کوچه ها هوای تو کـــــــــــــردم ندیدمت دامان خون گرفته ی خورشید از آن ماست صد غصه ی که تا به سحر میخورم ز هجر عادت نموده ام که فقط آب و نـــان ماست مــــــــــــــا را کنار غنچه و گل جستجو مکن هر جا که برگ زرد خزان است مکان ماست ای آشنا به...
-
گـــــر یــــز .....
شنبه 23 دیماه سال 1391 17:37
دگر به کوی تو امشب سحر نخواهم کرد به آن دلی که نبودم گذر نخواهم کـــــــرد هزار ماتم کبراست شــــــــــام تنهائی کسی ز حال دل خود خبر نخواهم کرد اگـــر ستاره شوی آسمان زیبا را دگر نبینمت آنجا نظر نخواهم کرد به دیگری دهم این دل که قدر من داند خــــدا گواست عزیزم ضرر نخواهم کرد گریسته ام چی بسا روز و شب به یاد تو من...
-
انتظار ......
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 07:37
مست مستم از دوچشم مست و شهلایش هنوز کی فراموش میکنم آن قد بالایش هنوز تا سحر دست مسیحایش کنار بستر است زنده ام میخواهمش عطر نفسهایش هنوز شمع آرام میشود خاموش میگردد ولی چشم دل بیند که میبینم رخ نازش هنوز فرش ره کردم گلستانی که می آید ز راه بوی ناز و عشوه دارد غنچه گلهایش هنوز دست های خسته ام حس میکند اندام او محو و...
-
نا امیـــــد ...
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 07:33
تا زنده ام امید به فردا نمیکنم دل کنده ام ز یار خدایا نمیکنم چون لاله ها که مرگ بهاران ندیده بود فریاد زار و ناله به صحرا نمیکنم مست شراب شعر تو بودم تمام شب دیگر هوس به ساقی و مینا نمیکنم ای آسمان ستاره ی غمگین شب کجاست هر گوشه ی که است تماشا نمیکنم میگفت عاشقم ولی حرفش بهانه بود از سنگدلان وفا تمنا نمیکنم یکدم نگشت...
-
خوشـــــــم می آید .......
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 07:26
گردش چشم سیاه تو خوشم می آید موج دریای نگاه تو خوشم می آید همچو مهتاب که بر ابر حریری تابد تن و تن پوش سیاه تو خوشم می آید چون چراغی که دل شب به مزاری سوزد سوختن در سر راه تو خوشم می آید در سپهر نگهم نور فشاند شبها مهر من جلوه ماه تو خوشم می آید جلوه گلشن اندام که دیدی ای دست که خس و خار و گیاه تو خوشم می آید بسکه در...
-
بیوفـــــــا ....
جمعه 16 تیرماه سال 1391 07:30
ای وای رها کنید کــــه دل بینوا تر است این لخته خون سینه ی ما بیحیا تر است اشکم که میشکست سکوت شب ترا فریاد و ناله هــای لبم بیصدا تر است ما را به کوچه های غم انگیز شب مبر آنجا ستاره هــــای خدا بیوفا تر است زاهد هوس مکـــــــن که ببندی در ریا آن باده نوش مست ز تو بی ریا تر است تهمت به ما مزن که گنهکار شهر شدیم یاری...
-
عاشق .....
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 08:15
آنجا که شب شکسته دلان ناله میزدند مســتانه مست گشته و پیمانه میزدند آنجا که زلف ســــاقی میخانه را به ناز دستان عاشقانه ی شان شانه میزدند آنجا که اشک و آه فراوان چکیــــــده بود سر را به سنگ و کوچه ی میخانه میزند آنجا پریده بــــــــــــــــود ز کنج قفس حیا نـــــــــاز و نگاه و عشوه به زولانه میزدند آنجا نگفتم هیچ که...
-
دوا نشد ....
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 08:11
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﯼ ﻣﻦ ﺁﺷﻨﺎ ﻧﺸﺪ ﻣﯿﺪﯾﺪ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﮐــــــﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺷﻔﺎ ﻧﺸﺪ ﺳﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺗﻦ ﯾﺦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺵ ﯾﮑﺮﻭﺯ ﺧــﺪﺍ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﻋـــــــــﺎ ﻧﺸﺪ ﻫــــــﺮﮔﺰ ﺳﺮﻭﺩ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺟﺰ ﻏﻢ ﺍﻭ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻧﺸﺪ ﻣﯿﺪﯾﺪﻣﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺩﻻﻥ ﺭﺍ ﻃﺒﯿﺐ ﺑـﻮﺩ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺮﯾﻀﻢ ﺩﻭﺍ ﻧﺸﺪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﻟﻢ ﺑــﻮﺩ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﯼ ﭼﻮﻥ...
-
آری دروغ بود .......
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 09:17
ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺳﻼﻡ ﻭ ﮐﻼﻣﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﺑــﻮﺩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺍﺷﮏ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﺁﻫﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﺑـــــﻮﺩ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﻭﻓﺎ ﺁﻥ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻧﺎﺯ ﻭ ﺍﺩﺍﯾﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﺑــــﻮﺩ ﺑﺎ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺑﺎﻡ ﺗﻮ ﺁﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺁﺑﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﺑـــﻮﺩ ﮔﻔﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺗﻮ ﺗﺎ ﺩﻡ ﺻﺒﺢ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺩﻋـﺎ ﺗﻮ ﻣﺴﺖ ﺑﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﻋﺎﯾﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺮ ﺭﻗﯿﺐ ﻣﻦ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﯽ ﺯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺳﻮﺯ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫـــﺎﯼ...
-
آخرین نامه .......
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 17:32
ای که هرگز نامه هایم را نخواندی ای که هر گز شعر هایم را نخواندی ای که هر وقت آمدم سویت مرا نومید راندی بشنو از من میرسد روزی که اصلا من نباشم اندرین دنیا نباشم ناگهان یادت آید زانچه کردی زانچه اکنون مینمائی از عتاب و قهر و ناز و دوری و بی اعتنائی ناگهان پرسی نشانم از همه یاران شعر جمله گویند او دگر اینجا نیست بیصدا...
-
تو اگـــــــر میماندی ...
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 08:14
تا سحر نام تو تکرار زبان میکـــــــــــردم تو اگر میماندی مقدمت فرش گل و لاله و جان میکردم تو اگر میماندی دست و پا و سر و اندام ترا میشستم موی شبرنگ ترا عطر فشان میکـــردم تو اگرمیماندی آب پاک ملکوت وام ز حور میخواســـتم تا دم صبح ترا غرقه به آن میکـــــــردم تو اگرمیماندی ماه و خورشید به بند کرده به تو میدادم گردن و...
-
هوای غربت ....
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 07:40
گناه نکرده در این شهر بیگناه مردم تو نیستی که ببینی چرا چرا مـــردم هوای غربت و بوی بهــــــــار تنهائی کنار بستر غمگین لاله هـــــــا مردم چرا رقیب ندانست که با وفا بــــــودم زدست مردم نامرد و بی وفــــا مردم دلم به دست تو دادم به خنده بشکستی صدا نداشت شکستن که بی صدا مـردم شراب سرخ لبت قطره های دارو بـود چرا طبیب...
-
دلم تنگ است .......
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 12:23
دلم تنگ است این شبها یقین دارم که میدانی صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو میدانی میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته میرانی تپش های دل خسته چه بی تاب و هراسانند به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی دلم دریای خون است و پر...
-
بـــــه او .....
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 11:59
شادم که در سیاهی شبهای غربتم یک اختری چو مهر خدا بر سر من است در اوج آسمان وفا در کنار عشق استوره ی صداقت و نور در بر من است من شادم از نوازش دستان شعر او دلبسته ام به شور صفا و حیای او دزدیده میروم که بجویم به صفحه ها در کوچه های شعر در دشت هر غزل نقش ز پای او آن گل که باغ سبز بهار هدیه میکند زیباست چون طراوت صبح...
-
راز .....
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 09:49
افسانه ی این دل را بیگانه نمی داند تو خوب همی دانی جانانه نمی داند این کوچه و پس کوچه صد چال و کپل دارد جز رهرو فهمیــــــــده دیوانه نمی داند شمعی که نمی سوزد در کلبه ی ویرانی از درد و غم و رنجش پروانه نمی داند در عرش خدا جا کرد بشکسته دل تنها اسرار مقامش را شاهانه نمی داند گنجیست به دل پنهان میدانی نمی دانی در خاک...
-
نازنین ..............
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 07:39
نازنین قامت سرو تو گر خم بشود میمیرم تاری از موی سرت کم بشود میمیرم نازنین این دل من با رگ و خون تو یکیست گر هوای نفست غم بشود میمیرم عادتم است که از بهر دلم گریه کنم گر ترا دیده شبی نم بشود میمیرم آفتاب از تو که دنیای تو روشن باشد گر ترا شام سیاه هم بشود میمیرم باغ و گلهای چمن شادی دنیا از تو سهم چشمان تو ماتم بشود...
-
مولا علــــــــی ( ع )
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 07:33
امشب که آسمان خدا گریه میکند دشت و دمن زمین و سما گریه میکند در امتداد کوچه ی غمگین زندگی خاک و درخت و برگ و بنا گریه میکند خونی که ریخت ار سر مولای ما علی ماهی به آب و مرغ به هوا گریه میکند شمشیر خون گرفته ی شیطان رو سیاه خونین جگر ز شرم و حیا گریه میکند گلهای باغ به خلوت تنهائی بهار امروز به سوز و درد و نوا گریه...
-
اشک غم
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 16:13
بر مزار مــردگان خویش نالــیدن چه سود؟ بی خبر از هم دگر آسوده خوابیدن چه سود؟ زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ورنه بر سنگ مـــزارش آب پاشیدن چه سود؟ تا نفس دارد کسی باید به درد او رسید گریه و ماتم نمودن سیاه پوشیدن چه سود؟ با محـبت دست پیران را ،عزیز من ببوس ورنه بر روی مـزارش تاج گل چیدن چه سود؟ یک شبـی با...
-
هدیــــــــــــــــــــــــــه ......
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 09:25
اگر پنجه های بشکسته ی باد را در لطافت گلبرگ های باغ لمس میکنی اگر قطرات اشک دلت را از پس شیشه ی غبار گفته ی اتاقت میبینی اگر برقک بشکستن قلب ابر تیره را در افق های دور تماشا میکنی اگر مرگ زیبا پروانه ی باغ را به دست باغبان پیر شاهد هستی آب را به گواهی میگیرم و باران را به شهادت میطلبم که در دشت های بیکران خدا فردای...
-
بـــــاور ...........
شنبه 28 خردادماه سال 1390 10:10
بی نهایت دوستت دارم ، اگر باور کنی می توانی این سند را، ثبت در دفتر کنی می توانی باورت را ، از نگاهم بشنوی یا بسوزانی به پای عشق و خاکستر کنی شک نکن، ققنوسم و آتش، نمی سوزد مرا بلکه از سوزاندنم، حال مرا بهتر کنی امتحان عشق را، با نرخ جان ، پس می دهم می توانی رد کنی، یا رتبه ی برتر کنی آنچه می خواهی بکن ، اما مبادا...
-
او خواهد آمد .....
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 07:06
ای کاش کسی ، با دل دیوانه نمی بود در شهر خدا ، خانه ی ویرانه نمی بود چون مست و خرابند همه محتسب و شیخ در دست بت میکده ، پیمانه نمی بود شمعیم که ناچار بسوزیم به محفل هیچ عاشق جانسوز چو پروانه نمی بود اشکی به دل غمزدگان راه نمی داشت غم هیچ نمی بود ، که غمخانه نمی بود گر مهر و وفا بود به دل ، آب زلالی سوزی به دل عاشق...