نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

سجده

سجـــــــــده ......

شعـــــــر چشمت چقدر واژه ای زیبا دارد
چقدر آتش شوق ...... ناز و ادا ها دارد

بوسه ای عشق گل لعل لب سرخ تو است
داستانیست کــــــه تا صبح به لب ما دارد

سر بلند کــــــــــــن ببین سجده برای تو کنند
هر که دین داشت نداشت هر که کلیسا دارد

ترک غمهای زمین کن زمـــان میگذرد
گرچه امروز گذشت چشم به فردا دارد

قامتت سرو رسا است به باغ دل مـــــا
گر بهار است خزان عطر تو تنها دارد

میتوان عشق تو بود یک غزل ناب نوشت
دل شاعر کــــه تنگ نیست دل دریا دارد

دوست

دوست ........

پرسان دلم کردی بی چون و چرا خوب است
وقتی که تو با مایی آری به خـــدا خوب است

با صبح ندارم کـــــــار شبهای وصال کافیست
با عطر تنت این جا این آب و هوا خوب است

دیدند قـــــــــد بالایت بی مذهب و دین گشتند
ای بت تو چه زیبایی حال دل ما خوب است

غم نیست در این خانه رفتند کـــــــــــــه ترا دیدند
خوب است تو این جایی بی درد و دوا خوب است

قربان کنیم سر را چون دوست کنار ماست
این اختر تابانم بـــــــا ناز و ادا خوب است

ای عشق بگیر دل را بــــــــا بوسه نگهدارش
این شعر ترم امشب با مدح و دعا خوب است

قاصدک

قــــــاصدک .......

قاصدک حرف دلـــم از دل شیداست ببر
هر کجا آن مه ای من آن گل زیباست ببر

قاصدک یک نفس از عشق در این سینه ای ماست
تو به آن کــــــــــــــــوچه که آن یار دلاراست ببر

فرش راهم شده است فصل غم و فصل خزان
قاصدک اشک مـــــن همسایه ای دریاست ببر

از غروب سرخی چشمان مرا قرض کنید
قاصدک این دل مــــن غرق تمناست ببر

باده از باده ای آن میکده ای شــــــــهر بیار
هر چه بی نام و نشان غصه و غمهاست ببر

قاصدک مهر و وفا از دل من هدیه بگیر
بهر آن دلبر زیبا کـــــــــــه فریباست ببر

نیت

نیت .......

شعر امروز مرا کاش بخوانی نروی
قصه ای عشق مرا خوب بدانی نروی

منکه همسایه ای خشکیده ای یک باغ گلم
کاش چنـد بوسه ای گرمی بنشانی نروی

بـه نیت دامن مهتاب گره ها زده ام
تو سحر آمده از لطف بمانی نروی

جان من بسته ای آن زلف پریشان تو است
خوب بگیر جان مــــــرا تا که توانی نروی

نفسم عطر گل غنچه ای لبها گرفت
شکر و شهد به کامم بچکانی نروی

داستان من و مجنون به شهر پیچیده
کاش کابوس غــــم ما برانی نروی

باور کن

بـــــــــاور کـــــــــــن .......

دل من مال تو تنهاست مـــرا باور کن

خانه ی مهر تو اینجاست مرا باور کن

خلقی دیوانه بـــــه چشمان سیاه تو شدند

جان و دل محو تماشاست مرا باور کن

شاید امروز نیایی به سر کشته ی خویش

مردن از بهر تو زیباست مـرا باور کن

قصه ی اشک دو چشمم همه جا شهره شده

باغ دل گوشه ی دریاست مرا باور کــــــن

صد هزار شعرسرودند برای رخ تو

غزل ناب تو از ماست مرا باور کن

خانه ی عشق تو گرم است اگر می آیی

سینه را منزل و ماواست مرا باور کن

وفــــــــــــــــــــا

قصه ی دل به آشنا نکنید
یاد اشکم به ناخــدا نکنید

تب عشقی گرفته جان و تنم
داروی دردم التجــــا نکنید

مست چشم سیاه یار شدم
نازنینان به من نگاه نکنید

شب خاموشی دل است امشب
با رقیبم مرا رهــــــــــا نکنید

راز عشاق با وفــــا اینست
دوستان را ز هم جدا نکنید

من که شب تا سحر خدا گفتم
سر خــــــــاکم خدا خدا نکنید

تا نفس داشتم دعـــــــا کردم
صوفی و شیخ را صدا نکنید

خون سرخی که میچکد از چشم
دست و پــــــای کسی حنا نکنید

اشک و زاری و ماتم و افغان
آسمان کـــرده است شما نکنید

بنویسید به سنگ تربت من
حرمت عشق زیر پا نکنید

گل بی خار

گل بی خــــــار .......

خوب میدانم که عاشق میشوم ...... هر بار نه
میدهم دل را برایت بهر کس....... تکرار نه

جــــــان خواستی بی دریغ تقدیم نامت میکنم
آرزو دارم شوی مستم ولی ...... بیمار نه

فرش راهت کرده ام از باغ عمرم غنچه هــــــــــــا
هر چه زیبا است بردار شاخه ای از........ خار نه

قسمتم بـــــــــود عاشق چشم سیاهت مـــــــــــــن شوم
از کسی ترسی ندارم .... یک کمک ...... بسیار نه

نام تو هــــــر واژه ای شعــــــــر ترم گردیده است
خواب خوش دارم کنارت هیچ مکن........ بیدار نه

سالها در خــــــلوتم دل را به زندان کــــــــرده ام
حلقه کن زلفت به پایم حلقه ای آن ........ دار نه

آرزو

آرزو .....

خواستی که بیایی به برم حــــرف بدی نیست
خواستی که شوی تاج سرم حرف بدی نیست

از دشمن و از دوست بپرس گنج وفایم
شادم که گرفتی خبرم حرف بدی نیست

از بوسه و از قصـــــــه ای آغوش نگفتم
گفتم که تو هستی گهرم حرف بدی نیست

در غربت مـــا کس غزل و شعر نخواند
هستی تو مرا شعر ترم حرف بدی نیست

آوازه ای چشمـــــــان تو در شهر دل ماست
از لطف سحری کن سحرم حرف بدی نیست

غمهای جهــــــان میرود ای دوست بیایی
خواستی که بیایی به برم حرف بدی نیست

غزل تنهایی

غزل تنـــــهایی .......

شکستن هم بلــــد هستی نگفتی روز آشنایی
فقط گفتی که میمانی فقط گفتی که از مایی

برایت یکدلی دادم گل ســــــرخ وفایم بود
تو ای گلبرگ زیبایی چقدر طناز و زیبایی

مرا در دیده باران است شبی مهمان چشمم باش
نمی دانی کــــــــجا هستم نمی پرسی که دریایی

همین دیشب مــــــرا ساقی نمیداد بـــــــــاده ای دیگر
به من میگفت تو خود مستی به من میگفت که شیدایی

هوایی یاد تو این جاست خوشم با عطر نام تو
دل بشکسته ام بشکست خبر دادنـــــد نمی آیی

جوانی یک نفس درد بود به پیری هم غم پائیز
زمستان بیتو آســـان نیست نداری هیچ پروایی

سحــــر مرغان تنهایی برایم این غزل گفتند
در این عالم همه سردند تو هم تنهایی تنهایی

گل من

گل من ....

تو از من آرزوی کن سر و جانم فدای تو
تمام هست و بود من برای تو بـــه پای تو

زبان شاعرم جـانم دوای درد مهجوریست
همین شهد و عسل از تو لبان من دوای تو

گل من خوب میدانم که چشمانت بهاران است
خدا داند به دشت و کـــوه به باغ دل هوای تو

گناه کردن بلد نیستم عبادت میکنم یک بت
نماز صبح و شام من عزیز من برای تــو

دگـــــــــر آرام نمیگیرد دل دیوانه ام امشب
به گوش دل نوای تو چه زیبا است صدای تو

الهی آسمان از تو تمام عشق و جان از تو
ترا خواهم کنار دل بــه صبح دیده جای تو

تقدیر

تقــــــدیر .......

عشق تو واژه ای زیبــــــای نفسهای مــــــــــن است
هر دلی حرف تو گفت شعر تو داشت جای من است

من که هر شب غزل چشم ترا می دزدم
صبح زیبا نگران من و شبهای مـن است

در دل باز بکن فصل خــــــزان عیش نداشت
غم این کوچه ای سرد همدم غمهای من است

عاشقان نذر گرفتند من و تو مــا شویم
بخدا آن گل ماه آن گل زیبای من است

نیست ما را هــــــوس باده و میخانه و می
مستی و شور جنون قسمت دنیای من است

بی ادب نیستم حرفیست کــــــــــه طبیبان گفتند
کنج لب ...... کنج لبش حب دواهای من است

آسمان هدیه ای زیبای تو از مـــــــــا نشد
چشم طوفانی ما قصه ای دریای من است

جوانه

جــــــوانه .......

بیا ستاره ای شبهای عاشقانه شویم
بیا بمان که بمانیم جاودانه شویــــم

بیا که شعر دلم را فرشته میخواند
بیا خدای غزل باش بیا ترانه شویم

به فصل سرد خزان مرگ دل تنهاییست
به چشم مست تو مستم بیا جوانـــه شویم

نوای مهر و وفا کنج باغ خـــــــــــانه کند
سرود همدلی زیباست ...... آشیانه شویم

گناه چشم تو گر نیست از چــــه مینالم
در این رواق زبرجد بیا که خانه شویم

شبانه نام ترا زیر لب کنم تکـــــــرار
هنوز هوای تو دارم بیا که شانه شویم