نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

من از این فاصله ها بیزارم .....


سخت بیزارم از این فاصله ها


تو به یک گوشه ی دنیای دگر


تو به یک شهر پر از عشق و وفا


تو به یک کوچه ی پاکیزه تر از


باغ بهشت


همدم غنچه ی گل باغ شقایق هستی


به بهار


به هوای لب دریا تو عاشق هستی


و یکی شب به هنگام غروب


زلف آهسته به باد میدهی و میخندی


گاهی هم از وزش طوفانی


چشم مست و سیه ات میبندی


آه من از همه ی فاصله ها بیزارم


دوست دارم که بهار


با نسیم سحری برگردد


و من    ..... آنجا


یکی لحظه ی زیبای قشنگ


فرش گل


بام و در  و  کوچه ی شهر میکردم


با تو در بستر گلهای گلاب


شبی را  باز سحر میکردم


وای بیزارم از این


فاصله ها


هر دمی سخت دلم میخواهد


ضربه ی قلب ترا میداشتم


با هزار عشق و امید


به لبت بوسه ی مهر میکاشتم


چه کنم


گریه کنم


من از این فاصله ها غمگینم


من به دنبال همان شیرینم


منتظر هستم و تا آخر عمر میمانم


روزی این فاصله ها خواهد مرد


و مرا بال و پر خسته ی من


سوی زیبا ترین خواهد برد


تو دعا کن که بمیرد هجران


تو دعا کن که بمیرد غربت


تو دعا کن که میان من و تو


دیگر این فاصله ها گم گردند


دیگر این فاصله ها مرده شوند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد