رفتن از کوچه ای تو آه کشیدن دارد
سیل اشک هر شب و هر روز تپیدن دارد
نتوان کرد فراموش گل باغ دلت
گرچه صد خار به هر سینه خلیدن دارد
تا به کی در پی آزار تو هستی جانا
مرغ هم کنج قفس بال پریدن دارد
عطر گلهای چمن میرسد از کوی تو باز
نفس باد بهار شوق وزیدن دارد
تا به پای تو شوم پیر مرا در بر گیر
قامتم از غم ایام خمیدن دارد
نکنم ترک ترا گر چه دلت از ما نیست
شعر تلخ قلمم گوش شنیدن دارد