زندانی ........
صدای سینه خموش است ترانه در بند است
گل بهار دل ما جوانه در بند است
هوای باغ پر از درد و بلبلان خاموش
به ظلم زاغ و زغن آشیانه در بند است
کتاب عشق اگر چه به زیر پا افتاد
به سینه صد غزل عاشقانه در بند است
به شهر ما چه شد .....خون و بارش خون است
نه آنکه کوچه و شهر خانه خانه در بند است
اگر تو دست به هم میدهی نگو که من منم
فقط به وحدت حق این زمانه در بند است
کسی نگفت پرستوی شاد و خندان رفت
به فکر لقمه ای نان است و دانه در بند است
چه میکنی تو به حال بشر بگو یارب
چرا دعای سحر گاه شبانه در بند است ؟