مســت ......
مرا آنروز بوسیدی هنوز در کوچه رسوایم
خدا داند که رسوایم خدا داند که شیدایم
چه بود در جام لبهایت که تا امروز میرقصم
چگونه کرده ای مستم بگو جانم بگو جانم
گلی بی عطر و بو بودم به دشت لاله های سرخ
تو دادی شبنم صبحی تو گشتی آب بارانم
نشان عاشقی امشب به چشمان تو میبینم
ببر از پیش من دینم برای توست ایمانم
به گردن حلقه کن زلفت مرا در بند و زندان کن
خوشم باشم کنار تو خوشم هستی تو جانانم
اگر آرام بنشینم تو باور کن که میمیرم
من از عشق تو در سوزم من از شوق تو دریایم