نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر
نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن

دلنوشته هــــــــــــای یک شاعر

اشـــــک  ..........

من این جا از برای گریه کردن
گریه خواهم کرد
من این جا در کنار بستر غمگین و تنهایم
برای لحظه های صبح فردایم
برای طفلکان شهر زیبایم
برای غنچه های پرپر باغ و گلستانم
برای عندلیب بی پر و بالم
برای آب
برای خاک
برای سنگ
برای قطره های پاک بارانم
من اینجا گریه خواهم کرد
من اینجا اشک خواهم ریخت
..............
اگر آهسته گاهی سرد میخندم
اگر گاهی مرا شادیست
اگر از تلخی درد و غم دنیا
تبسم بر لبم جاریست
ولی در سینه خون دارم
ولی هر شب برای مردمان بیکس و تنها
برای ماتم گل .......ماتم گلها
برای بلبلان باغ
برای دشت رنگین شقایقها
میگریم
.....................
خدای من  ........
اگر کفرم نمیگیری
اگر این حرف گناهی نیست
تو هم از دست این مخلوق
نمیدانی چی باید کرد    ؟
تو هم گاهی برای آدمیت اشک میریزی
به این قومی که دیگر بنده ای انسان و شیطان است
به این قومی که مغرور است
بیراه است
نادان است  ........
...............
نمیدانم چه باید کرد
چگونه سر نهم امشب
که خواب خوش به چشمانی نمیبینم
دگر امید به درمانی نمیبینم
من این جا از برای تو
من این جا از برای خود
من این جا از برای مردمان خفته در مرداب جاهلیت
فقط آرام میگریم
برای قطره های اشک چشمانی
منم هر شام میگریم
منم از پر پر جسم یتیم بیکس و بینام میگریم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد