از اشک چشم و ناله ای دل بیخبر شده
مرغ شکسته پر همه جا در بدر شده
دیریست که آفتاب به ما سر نمیزند
کی میرسد خبر که دوباره سحر شده
صد بار قصه های دلم ناشنیده رفت
آیا عزیز و مونس من از دگر شده
یاران اگر پیام مرا میبرید به او
گویید که دلبرش چقدر خون جگر شده
ای کاش بشنود همه شب ناله های من
یا با خبر شود که دل و دیده تر شده