-
خانه ی دل جای تو ....
سهشنبه 6 آبانماه سال 1393 10:42
غنچه ای گلهای من آتش صحرای من شبنم و صهبای من لولوی دریای من کی روی از یاد من خانه ی دل جای تو وای که زیباستی ماه دل آراستی عاشق و شیداستی مست تمناستی کی روی از یاد من خانه ی دل جای تو شام و سحر با تو ام چشم به در با تو ام دیده ی تر با تو ام یاد به ببر با تو ام کی روی از یاد من خانه ی دل جای تو کشته ی آن خال تو آه به...
-
باور کن .....
دوشنبه 28 مهرماه سال 1393 09:35
رفتن از کوچه ای تو آه کشیدن دارد سیل اشک هر شب و هر روز تپیدن دارد نتوان کرد فراموش گل باغ دلت گرچه صد خار به هر سینه خلیدن دارد تا به کی در پی آزار تو هستی جانا مرغ هم کنج قفس بال پریدن دارد عطر گلهای چمن میرسد از کوی تو باز نفس باد بهار شوق وزیدن دارد تا به پای تو شوم پیر مرا در بر گیر قامتم از غم ایام خمیدن دارد...
-
بــــــــاور کــــن ......
جمعه 11 مهرماه سال 1393 10:00
دیگر تو نیستی و مرا مهتاب نیست در پشت بام زندگیم آفتاب نیست از بس گریسته است دلم هر شبانه روز در جویبار دیده مرا قطره آب نیست خشکیده باغ خاطر من چون بهار رفت اینجا نسیم صبح نداریم گلاب نیست دیریست که سر به زانوی هجران نشسته ام در بستر شبانه ی ما فکر خواب نیست بشکسته ی تو جام وفا و نوای عشق در کوچه ها نوازش تار رباب...
-
من از این فاصله ها بیزارم .....
سهشنبه 8 مهرماه سال 1393 09:11
سخت بیزارم از این فاصله ها تو به یک گوشه ی دنیای دگر تو به یک شهر پر از عشق و وفا تو به یک کوچه ی پاکیزه تر از باغ بهشت همدم غنچه ی گل باغ شقایق هستی به بهار به هوای لب دریا تو عاشق هستی و یکی شب به هنگام غروب زلف آهسته به باد میدهی و میخندی گاهی هم از وزش طوفانی چشم مست و سیه ات میبندی آه من از همه ی فاصله ها بیزارم...
-
جــــــــــــــــــرم ........
سهشنبه 8 مهرماه سال 1393 09:06
دستور بده شاعر چشمان تو باشم مجبور که نه ...گوش به فرمان تو باشم بوسیدن تو جرم شد و فکر قصاصم خواهم که شب و روز به زندان تو باشم جانم شدی و عشق تو شد روح و روانم عید ست اگر مست به قربان تو باشم خورشید منى بر همه عمرم تو بتابى ای کاش که من شمع شبستان تو باشم بیمار شدم زود بیا تا که نمیرم یا مرگ ویا در پى درمان تو باشم...
-
آرزو ......
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1393 08:31
مستم ز دو چشم او من جام نمی خواهم خورشید رخش از ماست من شام نمی خواهم موجم که نمی ترسم از سیلی طوفانها ایستاده به مردابی آرام نمی خواهم پیچیده به پای من زلف سیه اش امشب صیاد مرا گوئید من دام نمی خواهم رسوا به جهان گشتم از داد و فغان خود اینجا چه کنم نامی ...من نام نمی خواهم قاصد تو چی آوردی امروز برای دل یارم به برم...
-
خدا میدانـــــــد .......
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1393 08:55
غزل چشم تو زیباست خدا میداند غنچه ی لعل تو شهلاست خدا میداند قامت سرو ترا شام و سحر میبینم سجده گاه همه دلهاست خدا میداند لاله خون کرده به بر باز ز آه سحرم اشک و خون گوشه ی صحراست خدا میداند قصه ی یاد تو امروز مرا خواهد کشت سینه ام لانه ی غمهاست خدا میداند هر کجا رفته ی ای دوست بیا باز بیا دین و دل مال تو تنهاست خدا...
-
زندگی .....
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1393 09:10
گاهی نفس کشیدن ما هم عذاب بود خون می چکید ز دیده و دلها کباب بود صد بار رفته ایم که ببوسیم درب دوست در بسته ماند و زاری ما بی جواب بود سرمست بوده ام ز دو چشمش تمام عمر آب زلال و داروی دردم شراب بود طالع نداشتم که بیاید به بر مرا یارم به روی بستر گلها به خواب بود این کوچه های سرد دلم آسمان نداشت خورشید و ماه و اختر...
-
دل .......
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1393 09:07
-
گلـــــــــه .....
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1393 08:19
ای که هرگز نامه هایم را نخواندی ای که هر وقت آمدم سویت مرا نومید راندی بشنو از من میرسد روزی که اصلا من نباشم اندرین دنیا نباشم ناگهان آیم به یادت ناگهان آید به یادت عشق و سوز و التهابم اشتیاقم سر به هر کوچه زده پرسی نشانم لیک پاسخ بشنوی کان بینوا مرد مرد اما بیصدا مرد مرد اما با وفا مرد چون شوی از مرگم آگه یادت آید...
-
اشک .......
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1393 08:17
-
زبـــــان اشــــک ........
یکشنبه 5 مردادماه سال 1393 08:55
چسان از دوری و دردش سرم را شادمان سازم در این غربت سرای غم برای دل مکان سازم کجا خاموش میگردد شرار عشق او در من نمی فهمم زبان اشک که اورا همزبان سازم چقدر با یاد رویش من فغان و ناله ها کردم که از ابر غم آهم برایم سایبان سازم نداشتم گوشه ی این باغ هوای عطر زلفش را چه کردم با بهاران من که با باد خزان سازم ندارم من دگر...
-
چه میخواهی ؟
پنجشنبه 2 مردادماه سال 1393 08:43
دل و دیده به تو دادم بگو دیگر چه میخواهی ؟ ترا چون بت پرستیدم از این کافر چه میخواهی ؟ هزاران سینه عشقم را به پایت نازنین ریختم ترا بس نیست این گوهر از این بهتر چه میخواهی ؟ دل دیوانه مست توست بیا این خانه جای توست نمی دانم بگو جانا تو پشت در چه میخواهی ؟ به من گفتند که می آیی سحر ها دیده بر راهم سر و جانم فدای تو بگو...
-
ماه مهمانی خدا مبارک
سهشنبه 10 تیرماه سال 1393 07:49
-
خدا به همراهت ..... هدیه به گل سپید بهاری که پر پر شد
سهشنبه 27 خردادماه سال 1393 07:27
تو نیستی و سحر مرده از نبودن تو کنار باغ ندارد سپیده دامن تـــــــو گلی شکست و هزاران گلاب پر پر شد شبی که بسته بهار دید چشم روشن تو ترا خدا کنار خودش نشانده مگـــــر که دست نور ملائیک گرفته گردن تــــو چقدر بهشت به گلهای تازه مینازد خوش است بهشت و بهشتی به عطر بودن تو تو ماه دلخوشی مادر و پدر بودی لباس پاک حیا بوده...
-
نســـــیم یـــــــار .....
دوشنبه 12 خردادماه سال 1393 08:46
ندهم به کس دلم را که غم تو جا دارد چه کنم به مرغ بسمل که ترا دوا دارد گل و برگ آرزو ها به دیار دیده ی توست تو مبند دو چشم خود را چه گنه گدا دارد نفسی ببخش تنم را به بهانه ی مکیدن که شراب ناب لعلت به لبم شفا دارد چقدر خزان دیدیم به بهار غربت خویش که تن خمیده ی مـا به خسی بها دارد تو بیا به تربت من که دلم به خواب نرفته...
-
آغـــــــوش .......
دوشنبه 5 خردادماه سال 1393 13:49
برگ شکسته ی گلم خــار به بر گرفته ام آتش سوخته جان من یار به بر گرفته ام حلقه شده دو زلف اوشام و سحر به گردنم عطر تنش نموده مست دار به بر گرفته ام با تو و با رقیب خود مهر و وفا نموده ام ساده شد این دلم چرا مار به بر گرفته ام چاک درون سینه ام بخیه نکرده است طبیب گرچه ز موی دلبرم تار به بر گرفته ام هیچ نبود صداقتی زیر...
-
کاش میمــــــــاندی ....
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1393 13:45
رفتی و دیده و دل غرق تمناست هنوز سر شوریده ی من عاشق و شیداست هنور با کی گفتی که وفا دار نبود دلبر تو سینه ام بیتو مرا خانه ی غمهاست هنوز با رقیبان همه شب عشوه و ناز است ترا کوچه ی دل چقدر بیکس و تنهاست هنوز عطر یاد تو بود مونس شبهای دلم گریه ی اشک دو چشم شبنم گلهاست هنوز نازنین رفتن تو قامت صبرم بشکست جای پای نفسم...
-
شوق دیـــــــــدار .......
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 09:38
کجا شدی که ترا صبحدم نمی بینم به باغ خلوت دل دمبدم نمی بینم هزار کوچه و پس کـــوچه را گذر کردم ترا چو ماه به هر پیچ و خم نمی بینم منم که مهر تو است ثانیه های روز و شبم کسی به یاد تـــو ثابت قــــدم نمی بینم چقدر خنجر کاری ز دوست خورده تنم خوشم ز دشمن دانا ستــــم نمی بینم ز بس به شوق تو هر روز پر زدم سویت دگر به کوچه...
-
هـــــــوس .....
دوشنبه 25 فروردینماه سال 1393 09:34
وقت سحر که چشم سیاه تو ناز داشت مرغ دلم به سینه هزاران نیاز داشت گل بود و عطر نسترن و باد صبحگاه بر غنچه ی جمال تو روحم نماز داشت میدیدم آتشیست به لبهای داغ تو سر تا به پای من همه سوز و گداز داشت شبنم ز برگ برگ شقایق فرو چکید بلبل به شاخه ها چقدر سوز و ساز داشت دیگر سکوت بود و فقط لرزش تنت آرام و بیصدا هوس دلنواز داشت...
-
تسلیت ....
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 13:34
-
غمخـــــانه به غمخـــــانه
چهارشنبه 13 فروردینماه سال 1393 09:53
دیریست که میگردم کاشانه به کاشانه دنبال پری رویی میخانه به میخانه مستم ز دو چشم او در شهر سخن گویند هر گوشه یکی هوشیار دیوانه به دیوانه با جام لب لعلش غوغاست در این محفل زاهد سر هم نوشد پیمانه به پیمانه بگذار بسوزد شمع تا وقت سحر با ما از عشق سخن گوید پروانه به پروانه از برگ کلام من خونابه ی غم ریزد بردند غزلم دیشب...
-
مغـــــــــرور ......
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1393 10:19
صد عشوه ی چشم تو کشیدیم کشیدیم درد و غمت هـر لحظه خریدیم خریدیم تا خانه کنم در دل سنگ تو یکی روز بسیار بسوی تــــــو دویدیم دویدیم گفتم کــه بخوانی غزل دیده ی مارا چون اشک به هر صفحه چکیدیم چکیدیم مست بودی و مغرور از آن مـاه جمالت مانند تــو بی مــهر ندیدیم ندیدیم در کنج دلم مانده هنوز زخم زبانت این پیرهـــــــن صبر...
-
سال نو مبارک
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1393 09:12
-
مست .......
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 13:43
باز دیشب ز غمت باده ی شبگیر زدم جام ها پشت هم و شـــربت بیپیر زدم گفته اند اینکه حرام است و گنه کار شوی به خدا تا به ســحر چون شکر و شیر زدم پای عقل و تن غمدیده و بیچاره ی خود درب زندان خــــــــرابات به زنجیر زدم مست و مـدهوش گل یاد ترا میچیدم صد لگد بر در هر خانه ی تزویر زدم بیوفا یـاد بگیر مهر و وفا از غم خویش...
-
یاد جوانـــــــــی .....
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1392 10:59
قدر امروز بدانید گهر از ما نیست گل شاداب جوانی دگر از ما نیست کوچه ها نقش قدمهای ترا پاک کنند هر طرف بنگری یک بام و گذر از ما نیست خواب بود قصه ی زیبای جوانی یاران گوشه ی میکده و لعل و شکر از ما نیست سخت غوغاست به اطراف چمن پائیز است بلبلی چهچه زند باد سحر از ما نیست یاد ما را بکنید تا که نفس در تن ماست چه کنم باغ گل...
-
شکــــــــــوه .....
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1392 10:55
-
گلــــــــــه ........
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1392 08:26
یاد آنروز که همسایه ی دلها بودم عطر باغ و چمن و شبنم گلها بودم بارها نام تو تکرار نمودم به زبان شاد و دلباخته ی لاله ی صحرا بودم موج های نفست بود هوای سحرم تا بگیری به برم ساحل دریا بودم رفتی و کردی فراموش خدا همراهت بیتو افسرده و آواره ی شبها بودم بیوفا هیچ نگفتی که چه آمد به سرم آن شب و روز که با یاد تو تنها بودم
-
وفـــــــــــــــــــا ....
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1392 08:23
با بوسه میشود که دهی تو شفای ما دیریست نشسته ام که بیاری دوای ما دل مست یاد روی تو است نازنین من روزی گذر بکن که ببینی وفای ما غم حلقه کرده باز تن خسته ام ولی دارم امید به گوش تو آید صدای ما آرام بمان کنار من ای آرزوی من تا عطر پاک مهر تو گیرد هوای ما باور نمی کنی که تو هستی امید من گوش سحر شنیده شبانه نوای ما باز کن...
-
شادم که آمدی ....
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 08:56
آمدی لحظه های درد و سکوت تا خزان مرا بهار کنی کنج دل آشیانه ی سازی مرغ چشم مرا شکار کنی شامها مرگ قصه ها میگفت زندگی تلخ بود فسانه نداشت بلبل باغ آرزوهایم شور و فریاد عاشقانه نداشت آه از آن برگ های پژمرده که کنار دلم صدا میکرد هر طرف داشت ناله و دردی تا دم صبح خدا خدا میکرد آمدی دیدمت شکوفه شدی عطر زیبای هر ترانه شدی...